♡دیگه هیچوقت نباید این مروارید هارو هدر بدی♡

1.5K 274 12
                                    

کوک:بدبخت شدم جیمین.....
نگرانش شدم...خیلی وقته کوک رو اینقدر آشفته ندیده بودم...
جیمین:چیشده کوک....
کوک:نمیدونم چیکار کنم.....
جیمین: بگو چیشده کوک......
.............taehyung pov
چرا نیومد؟؟!! نگرانش شدم بزار برم ببینم چیکار میکنه.....
ولی نه اگه بفهمه به خاطر رفتم چی بگم .....
اهان اصلا به من چه من میرم آب بخورم حالا شاید سر راه کوکم دیدم......هاهاها
وارد سالن که شدم کسی رو ندیدم ....
شاید تو آشپز خونس.....تو راه آشپز خونه متوجه شدم که در حیاط بازه ....
آروم رفتم سمتش ....
کوک:نمیدونم چیکار کنم.....
جیمین : بگو چیشده کوک......
یعنی اتفاقی افتاده؟؟!؟!
پشت در قایم شدم تا راحت تر بشنوم...بلاخره انسان جایز الخطاس.....یه دفعه گوش کردن که عیب نداره.....
کوک :من فک کنم عاشق شدم جیم....
داشتم میوفتادم ...به کمک دیوار وایسادم تا بفهمم موضوع چیه.....
جیمین:وات د هل کوکز؟؟؟؟عاشق کی ؟؟اصلا رو چه حسابی؟؟؟
کوک:نمیدونم رو چه حسابی ولی وقتی نزدیکم میشه گونه هام سرخ میشه ، گرمم میشه ، احساس میکنم قلبم تو پانکراسم میزنه.....وقتی اون لبخند مستطیلی رو میزنه ...دلم میخواد بمیرم براش......بعضی اوقات خیلی ددی طوره...ولی بعضی اوقات از شدت کیوتیش نمیدونم چیکار کنمم....
وایسا یه لحظه اون گفت لبختد مستطیلی.....اینجا کسی جز من هم چین لبخندی نداره که.....یعنی امکانش هست؟
جیمین : کوک منظورت تهیونگه......نه نمیشههه
صدایی از کوک نشنیدم تصمیم گرفتم یه کوچولو از بغل در نگاه کنم دیدم تو بغل جیمینه......
جیمین:اما کوک تو مطمئنی اونم دوست داره......
کوک:نمیدونمممم......خیلی مهربونه و همیشه باعث بالا رفتن ضربان قلبم میشه.....ولی همیشه یه چیزی ته دلم میگه شاید اون با همه همینطور مهربونه....
وات د هل؟؟؟!؟!؟! خوبه .....هاهاها فهمیدم باید چیکار کنم.....
جیمین :خیلی خب بیا بریم بخوابیم تا ببینیم بعدا چه اتفاقی میوفته.....
چی ؟؟یا مسیح دارن میان...
با سرعت بی سابقه ای که هیچ وقت از خودم ندیدم به سمت اتاق دویدم و خودمو پرت کردم رو تخت....
در باز شد....
..................jungkook pov
در و که باز کردم دیدم هنوز بیداره....
کوک:اعع هنوز نخوابیدی؟؟؟!
تهیونگ :نه منتظر تو بودم....
جان؟!؟!هولی شت قلبمممم
کوک: چرا ؟؟!؟!
تهیونگ  :چی چرا؟؟!؟
کوک:چرا منتظرم موندی؟!؟
دستاشو زد زیر گونش و حالت جذابی نگاهم کرد....وای مادر
تهیونگ:چون دیشب با بوی لاوندر خیلی راحت تر خوابیدم....
هولی فاک یعنی دیشب عطر و شامپوی منو بو کرده بوده؟؟؟؟
آه کوک احمق نرفته اونارو برداره که..... تو کنارش خواب بودی....
کوک:آهان...
رفتم سمت تخت  و نشستم روش.....اومدم دراز بکشم که ....
تهیونگ :هی وایسا .....
برگشتم سمتش و با تعجب نگاش کردم که گفت
تهیونگ :بیا اینجا.....
یه بازوش اشاره کرد......خب من الان چیکار کنم؟!؟!....تشنج کنم یا زوده....
کوک:دستت ...دستت د...درد میگیره....
تهیونگ از پشت یقه ی لباسم رو  گرفتو بغلم کرد..
تا اومدم حرف بزنم دستشو گذاشت رو لبمو گفت
تهیونگ:هیششش من واقعا به یه کولوچه ی شیرین با بوی لاوندر تو زندگیم نیاز دارم.....
قلبم تو دهنم میزد...با نوازش هاش رو دستم  پروانه های زیادی زیر دلم به پرواز در اومدن.....
همینطور که داشت خوابم میبرد دم گوشم گفت: دوست دارم کلوچه ی من..
و من دیگه هیچی نفهمیدم.....
صبح که بیدار شدم تو اتاق تنها بودم.....
شاید خواب دیدم....وای اگه خواب بود کاش هیچوقت از خواب بیدار نمیشدم ....
با موهای بهم ریخته رو تخت نشسته بودم تا آپدیت شم و بفهمم چخبره....
در بازشد.....
تهیونگ:صبحت بخیر کولوچه....
کوک :ص..صبح تو هم بخیر ته ....
اومد نشست رو به روم رو تخت...
تهیونگ:دیشب خوب خوابیدی کولوچه....
وای یا مسیح ....مث اینکه همچونم خواب نبوده.....گونه هام داغ شدن ...
کوک: اره ....مرسی
تهیونگ: لپاشوووو چه قرمز شدن...
لپامو کشید.....فک کنم یه چیزی زده....
نزدیکم شد و در گوشم گفت: از این به بعد فقط مال منی کولوچه.....فقط مال منی تو....بعد اومد جلو و به گوشه لبام بوسه ای زد...
تهیونگ :من میرم تو هم زودتر بیا کولوچه ...باید یه چیز بخوری....
و من رو با همون قیافه بهت زده و متعجب خجالت زده .... تنها گذاشت...
یاحضرت پشم.....
یا مسیحححح...
.......taehyung pov
کوک اومد بیرون از اتاق......دوش گرفته بود حوله دور گردنش بود و موهاش هنوز خیس بود .....
همه تو تی وی روم  نشسته بودن....
رفت تو آشپز خونه یه لیوان آب پرتقال خورد  و اومد تو تی وی روم و نشست رو به روم........
تهیونگ :موهاتو خشک کن کولوچه...
کوک:حال ندارم....
با قیافه ی زاری نگام کرد.....این بچه چرا اینقدر کیوته اخه.....
بلند شدم ورفتم سمتش و پشت مبلی که نشسته بود وایسادم.....
سرشو آورد بالا تا ببینه چیکار میکنم ....سرشو برگردوندم پایین و حوله دور گردنشو برداشتم ......شروع کردم به خشک کردن موهاش....
شروع کرد به تقلا که ولش کنم و خودش موهاشو خشک کنه....
نه مثل اینکه آروم نمیگیره.....آروم دم گوشش گفتم
تهیونگ: اگر آروم نگیری جلوی همه با یه بوسه کولوچه رو میخورم.اوکی؟
آروم گرفت و حرفی نزد.....سرمو آوردم بالا که با ۵ تا جفت چشم از حدقه زده بیرون مایل به افتاده دیدم....
کوک از خجالت حوله رو کشید رو صورتش
تهیونگ :چیه ؟!؟چشاتونو درویش کنید دوست پسرمو خوردید.....
کوک زیر دستم لرزید
نامجون: هولی فاککک
همه باهم گفتن یححح و سمت ما اومدن بعد از تبریک هاشون
جین هیونگ گفت
جین نظرتون چیه بریم استخر؟؟!؟!
هم هوا گرمه هم امروز اخرین روز حضورمون تو ایتالیاس.....
بعد از موافقت همه .....رفتیم داخل اتاقامون
کوک پشت سرم اومد تو....
کوک : یا تهههه چرا گفتی دوست پسرتم؟؟!؟!
گوشه دیوار و خودم گیرش انداختم...مسدونستم از اینکه در گوشش حرف بزنم خوشش میاد پس نزدیکش شدم و دم گوشش گفتم....
تهیونگ: فک کنم امروز بهت گفتم تو فقط و فقط مال منی ....فهمیدی؟
آروم سری تکون داد
دوباره گفتم
تهیونگ:جوابتو نشنیدم بیبی بوی!!!!
کوک آروم گفت فهمیدم...
بی مقدمه لبامو رو لبش گذاشتم....
.................... jung kook pov
با بوسش چشام باز شد....باورم نمیشد یعنی من اولینم رو اینجوری تجربه کردم؟؟؟!؟
همینطور که ادامه میداد سست شدم.....
لباش با صدا ازم جدا شد....
تهیونگ:بپوش بریم بیبی بانی....
رباط وار رفتم و لباسامو پوشیدم....
همه تو استخر بودن جز هوسوک هیونگ داشت لنز دوربینش رو تمیز می کرد و آفتاب میگرفت....
جین :بچه ها بیاید والیبال رو آب سه به سه....
تهیونگ:  کوک و جیمین واس من...
جین: جمع کن عاشقانه هات تهیونگ ...اععع حالا که اینطوره نامی و یونگی هم واسه من....
همه به رفتار جین هیونگ خندیدیم
من وسط تهیونگ و جیمین بودم...
چهار دور بازی کردیم ...
سه دور ما بردیم و یه دور اونا.....
تو دور چهارم تهیونگ حواسش نبود و توپ داشت میرفت سمت صورتش ..... سریع پریدم جلوش و سپر شدم......توپ محکم خورد به کتفم.....همونطور که زل زده بودم تو چشاش ....متوجه سوزش شونم شدم آخی کردم که تهیونگ متوجه شد....
سریع منو برگردوند و تیشرتم و از پشت زد بالا......با خجالت ساکت موندم .....یه قسمت بزرگی که یقه تیشرت نبود و پشت گردنم بود خراشیده شده بود و به احتمال زیاد کبودیش زیاد میشد...
یونگی :معذرت میخوام کوک.....
دیدم تهیونگ عصبی میخواد یه چیزی بگه که سریع گفتم :اشکال نداره هیونگ بازی دیگه...من میرم یکم پماد بزنم و یخ بزارم.....
تهیونگ :میام کمکت....
کوک:خودم میتونم تهیو......
تهیونگ:گفتم میامم
جوری محکم گفت که دیگه نتونستم چیزی بگم بهش....
پس اینه جذبه ی تهیونگ خان......
رفتم تو و تیشرت خیس از آبمو در آوردم....
تا برگشتم دیدم تهیونگ با جعبه کمک های اولیه در آشپزخونه خشکش زده.......
............taehyung pov
خدایا بگو اینی که آفریدی فرشتس یا آدمه.....
همونطور که به بدن سفیدش زل زده بودم رفتم سمتش و دستش و کشیدمش سمت اتاق.....
نشوندمش رو تخت و رفتم پشتش .....
اول آزخمشو با چسب زخم ها پوشوندم و برای کم شدن دردش مسکن زدم .....
در جعبه رو بستم  و رفتم جلوش....
کوک :مرسی ته.... آروم دراز کشید تا اومد پتو رو بکشه  روش خیمه زدم.......
با اون چشای خرگوشیش زل زده بود به من .....
تهیونگ: چرا اینکارو کردی کوک؟چرا پریدی جلوم؟؟!؟!
کوک: چون نمیخواستم آسیب ببینی ....
تهیونگ :دیگه هیچوقت اینکارو نکن....هیچوقت...
کوک:ببخشید ولی نمیتونم قول بدم....
تهیونگ:چی؟؟!؟
کوک: نمیتونم بشینم ببینم داری آسیب میبینی اونم وقتی میتونم جلوشو بگیرم.....
تهیونگ: با آسیب زدن به خودت میخوای جلوشو بگیری؟
کوک:اره اگه لازم باشه......
دیدم اکه بمونم واقعا دیگه نمیتونم ناراحتش نکنم
گذاشتم رفتم بیرون ....
رو کاناپه نشستم که بقیه بچه ها اومدن تو.....
هوسوک:جونگ کوکاااا بیا میخوام چن تا عکسی که گرفتم نشونتون بدم.....
کوک آروم از اتاق اومد بیرون.....
نگاه دلخوری بهش انداختم و رو سمت هوسوک کردم....
هوسوک:بیا بیا....
جین:کوکی...بهتری؟؟!؟!
کوک:اره هیونگ چیزی نبود که ...
جین :خوبه بیا اینارو ببین....
*

Drowning in the black sky of your eyes[COMPLETED]Where stories live. Discover now