35

210 41 14
                                    

هری موهای لویی رو گرفته بود و سمت تخت میرفتن.‌ هری روی تخت افتاد و با دستش به لویی نشون داد که نزدیک تر بیاد تا بتونن اون بوس داغشون رو ادامه بدن.‌

لویی آروم هری رو روی تخت بالاتر کشید.‌ هری با بینیش نفس میکشید و به سقف نگاه میکرد وقتی لب های لویی سمت گردنش رفتن.‌ حواسش نبود و ناخن هاش رو فرو کرد توی شونه های لویی وقتی لویی به یه نقطه ی به خصوص روی گردنش رسید.‌ هری به نفس نفس افتاده بود و اینطور نزدیک بودن به لویی حس خیلی خوبی داشت. مخصوصا وقتی لویی اینطور تمامش رو لمس میکرد. هر وقت که لویی به پای هری دست میزد هری آشفته میشد و الان دقیقا داشت همون کار رو میکرد.

"همینجوری بمون،" لویی روی گردن هری زمزمه کرد.‌

هری نفس کشید و با انگشت هاش بازی کردن رو کنار گذاشت( اینکار رو همیشه میکرد چون نمیدونست دقیقا با پاهاش و دست هاش چیکار کنه.) به جای فکر کردن به اینکه که چقدر پاهاشون بهم نزدیکه. پاهاش رو باز کرد و دستش رو دور شلوار لویی گذاشت و به خودش نزدیکش کرد.

"میخوایم، نه؟" لویی خندید.

صداش با اعتماد به نفس بود و هری لرزید. ولی نمیدونست بخاطر صداش بود یا بخاطر دستاش که داشت دکمه ی شلوارش رو باز میکرد.

"اصلا درکت نمیکنم؟" یهو صدای داد از توی نشیمن اومد.

لویی و هری پریدن و چشم هاشون درشت شده بود و حواسشون سمت نشیمن بود و مو و لباس هاشون رو درست میکردن. جفتشون به در زل زده بودن. هری به لویی نگاه کرد و نمیدونست که بهشون بگن که اونا هم تو خونه هستن یا نه.

"نمیتونستم کاری کنم، نایل." لیام هم در جوابش داد زد.

لویی به هری نزدیک تر شد و شروع کرد به بوسیدن گردنش.

"لویی!" هری با زمزمه گفت و سعی کرد جلوش رو بگیره. "میفهمن اینجاییم."

"نه اگر ساکت باشیم."

هری خندید و دستش رو روی دهن لویی گذاشت تا بتونه به بحثشون گوش کنه.

"تو به هیچکس نگفتی چون خجالت میکشی." نایل آروم ‌گفت.

هری اخم‌ کرد.

"خجالت میکشم؟ تو اینطور فکر‌ میکنی؟"

لویی کف دست لویی رو لیس زد که باعث شد هری دستش رو سریع عقب بکشه و با موهای لویی پاکش کنه.‌

"من هنوز نمیدونم ما چی هستیم. و این اتفاق افتاد! توقع داری هر بار که یه دختر میاد سمتم تا سلام کنه داد بزنم سرش؟" لیام گفت.

"نه،" نایل اروم‌ گفت.‌

"اولین دعواشون." لویی زمزمه کرد.

هری سرش رو تکون داد و به لویی نگاه کرد.‌ پوستش _ برنز و نرم_ همیشه بغل کردنی به نظر میرسید.‌ موهاش هم به حالت طبیعی خودشون بودن چون لویی عادی بهترین لوییه. مژه هاش امروز بلندتر به نظر میرسیدن. و هری دلش میخواست صورتش رو غرق بوس کنه.

flower crowns //l.s.   Where stories live. Discover now