27

308 53 8
                                    

میدونست که قراره از سر و کلش بالا برن و کلی سوال ازش بپرسن. هری خودش روی براش آماده کرده بود وقتی که خسته و کوفته برگشته بود و تا سه بعد از ظهر خوابیده بود. تنها دلیلی که لویی هنوز بهش پیام نداده میتونه همین باشه، اونم خسته است.

هری گوشیش رو داده بود دست نایل و لیام و اونا عکس و فیلم هایی که گرفته بود رو میدیدن و خودش هم داشت اسنک‌ درست میکرد. حدود شش بود که هری احساس خیلی بدی داشت واسه اینکه همین الانش هم خیلی دلش برای لویی تنگ شده بود. میخواست با دوستاش وقت بگذرونه ولی نمیتونست اینکارو کنه وقتی مغزش همش‌میگه لویی لویی لویی. و کل این ماجرا کمکی هم نمیکرد که احساساتش رو دقیق درک کنه.‌اون فهمید که عاشقه و فقط میخواد با کسی باشه که خیلی دوستش داره. و نمیدونه که احساساتش رو به لویی بگه یا پیش خودش نگه داره. چرا عشق انقدر پیچیده است؟

"طبع من." نایل گفت و گوشی رو گرفت تو صورت لیام.

لیام به تصویر زل زد و با دندون های به هم‌ چفت شده گفت. "این فقط یه برگره."

"برگر، چیزیه که من از نگاه کردن بهش لذت میبرم،  لیام."

"میدونی‌ من از نگاه کردن به چی لذت میبرم؟" لیام پرسید. "مامانت."

یه بار دیگه بگو تا مشتم رو فرو کنم تو باسنت. دیگه بامزه نیست."

"واسه خودت یکم شوخ طبعی بخر، باشه؟"

"فعلا دستم تنگه."

هری چشم هاش رو چرخوند و اومد داخل نشیمن روی زمین‌ نشست و به زانوهای نایل تکیه داد. " دوتاتون بچه اید." با خوشحالی نفسش رو داد بیرون و سرش رو هم به پای نایل تکیه داد. "دلم واستون تنگ شده بود. و تو نایل،" حرف زد. "اون جوراب های بو گندوت رو زیر بالشتم پیدا کردم. توضیحی براش داری که چطور رفتن اونجا؟"

"نه واقعا." سریع جواب داد.

"درسته،" هری زمزمه کرد.

"هی هنوز بهمون نگفتی اونجا چی شد،"

هری میدونست که اون داره چی میگه. لبخند زد و با لبش بازی میکرد، و قبل از جواب دادن آب دهنش رو قورت داد. "درسته، درسته." جواب داد. هر اتفاقی که بینشون افتاد رو براشون تعریف کرد. ولی جزئیات لویی رو نگفت چون اون داستان خودش نبود که بخواد تعریف کنه. اونا خیلی شیرین بودن و به هری می گفتن که چقدر براش خوشحالن و وقتی به قسمت بوس رسید کلی اذیتش کردن، ولی از واکنش اونا خوشحال بود. دوباره حس کرد که قلبش گرم شده وقتی یادش اومده که لویی چطور اومد، واقعا رومانتیک بود.

"شما انجامش دادید؟" نایل پرسید.

هری سریع سرخ شد و زد تو پای نایل. "نایل، نه! خدا  . . . نه. "

هری دماغش رو فر کرد و به ساندویچش نگاه کرد. فکر لویی و نایل اذیتش میکرد ، احساس بدی داشت. بشقاب رو جلو نایل گرفت، میدونست که میخوره (که خورد) زیاد از فیلمی که هری تو نتفلیکس گذاشته بود نگذشته بود که صدای در اومد. کنترل رو انداخت دویید سمت در تا اول برسه ولی لیام زود تر رسید.

flower crowns //l.s.   Where stories live. Discover now