▪︎ شبیه آدم برفی ها بودم که چند نفری اومدن و ساختنش، باهاش بازی کردن و رفتن، من همونطور سر جای خودم موندم و آدمهای بعدی اومدن؛ دوستم داشتن، بغلم میکردن و برام اسم گذاشتن ولی طولی نکشید که اونا هم رفتن. یکیشون که اومد موقع بازی باهام دست چوبیمو شکست...
بچه ها قبل شروع لازمه یه نکتهی ریزی رو در خصوص پارت قبل یاداوری کنم. چرا شما فکر کردید بقیه قراره خودشون آشپزخونه رو تمیز کنن؟ و اصلا این همه واکنش عجیب بود چون تیکولا جایی به جز محل مناسبی مخصوص سکس کردن نیست و همچین کثیف کازیهایی تو سکس خم فکر می کنم بین گی ها طبیعیه و اگر هم نباشه بالاخره گهگاهی اتفاق میفته. و قرار هم نیست قشر ثروتمند جامعه رو جنع کنی تو برج و در حالی که پولهای هنگفتی ازشون میگیری توقع داشته باشی خودشون جایی رو تمیز کنن. قبلا هم اشاره کردم که خدمهها سر موقع برای تمیز کاریها میان، غذاها هم همیشه توسط رستوران و آشپزخونهی بزرگ برج آماده میشه و اینا هم اکثرا فقط غذای مد نظرشون رو سفارش میدن و فقط وقتهایی که هوس می کنن خودشون واسه آشپزی وارد عمل میشن.
برای این مدل اتفاقات و در کل کثیفیها و مشگلاتی که یهو پیش میاد هم تنها کاری که می کنن یه زنگ زدنه و خیلی زود خدمه ها میان و در عرض چند دقیقه دوباره از خونه و اون محل آلوده شده بهشت میسازن.
واضحه که قرار نیست هارن یه دستمال ببنده به سرش و بشینه آب منی بقیه رو پاک کنه ؛)))
و البته هی گفتید چرا فرار کردن. بحث دقیقا فرار کردن نبود نارن همون طور که گفت دوست نداشت بقیه تو اون حالت ببیننش و خب لیوای هم تقریبا همین حس رو داشت. بحث مچ گرفتن و تماشا شدن که بعضی ها خوششون میاد و باهاش بیشتر تحریک میشن به کنار، وقتی شما حالتو کردی و حالا تو وضعیت اسف باری هستی دلتنمی خواد هم خونههات، معشوقههات و برادرهات بیان تو اون وضعیت تو رو کف آشپزخونه ببینن.
خب، بریم سراغ این پارت.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
در حال بستن دکمههای سر آستینم، به میز حاوی کشویهای شیشهای ساعت و زیورآلات پشتم تکیه دادم و با صدای باز شدن در، نگاه کوتاهی به چپ انداختم.
طبق انتظار، نارن بود. موهاش رو کامل دم اسبی بسته و چند تاری رو پیشونیش ریخته بود. تیشرت خیلی نازک و گشاد سفیدی تنش بود که آستینهاش تا بندهای دوم انگشتش هم می رسید. با یه شونه به در تکیه زد و دستهاش رو روی سینهاش جمع کرد: کی بر می گردی؟