❄Part 7❄

47 17 0
                                    

تازه گشتن تو خیابونای اطراف بیمارستان رو تموم کرده بود و از سر ناچاری میخواست پلیس رو هم در جریان بذاره که هوانگجو بهش زنگ زد و گفت که بک پیششه و اصلنم حالش خوب نیست... جوری پاشو رو گاز فشار داد و از ماشینای دیگه سبقت گرفت که صدای جیغ لاستیکای ماشین بلند شد و با اونهمه خلافی که رفت و چند تا چراق قرمزی که رد کرد میدونست که باید خودشو واسه یه برگه جریمه ى درست و حسابی آماده کنه!

به هر بدبختی شده خودشو به آزمایشگاه رسوند... تمام مدتی که تو راه بود فقط داشت به اینکه بک چطور با اون حالش تا اونجا رفته فکر میکرد و با بخاطر آوردن لحن نگران هوانگجو پشت تلفن اضطراب بدی به دلش افتاده بود...

با اون مو های به هم ریخته ای که تو صورتش افتاده بود و چشمای گرد شده از نگرانی تو راهرویی که منتهی به سالن بزرگ آزمایشگاه میشد بی وقفه دوید... با رسیدن به درِ باز سالن بدون اینکه مکثی به قدم هاش بده فقط راهشو کج کرد و وارد سالن شد...

با دیدن هوانگجو که مدام بک رو صدا میکرد اما جوابی ازش نمیگرفت ته دلش خالی شد... تا بهشون رسید دستشو رو بازوی هوانگجو گذاشت و با عقب کشیدنش خودش مقابل صندلی ای که بکهیون روش از حال رفته بود ایستاد

_ بکهیونااا...

نفس نفس میزد و دلیلش فقط دویدن نبود، ضربان قلبش با دیدن چشمای بسته و صورت خیس عرق و رنگ پریده ى بک بالا رفته بود و نمیدونست باید چیکار کنه

+ آقا زنگ بزنم آمبولانس بیاد؟!

_ آره آره زنگ بزن...

_ بکهیونا بکهیون...

با خم شدن به جلو رو صورتش سایه انداخته بود و در حالی که بازو هاشو میفشرد و تکونش میداد با تن صدای پایین و لرزون از ترس صداش میکرد

_ بکهیونا... خواهش میکنم چشماتو باز کن.. بکهیوناا...

یدفعه گوشیش زنگ خورد و بدون اینکه چشم از نیم رخ رنگ و رو رفته ی بک برداره کلافه جواب داد

_ الو.. کای من الان نمیتونم جو..ا.... خبرنگارا به جههههنم... بکهیون حالش بدهههه میفهمیییی!

یدفعه اون صدای مهربون و مضطربِ چند لحظه پیش تغییر لحن داده بود و با بلند ترین حالت ممکن جوری با خشم سر کای فریاد میزد که رگ های گردن سرخش متورم شد

_ میگی چیکار کنمممم؟؟؟ نیارمش بیمارستااان؟؟؟؟ آرهههه؟؟؟

از وقتی برای گشتن دنبال بک راه افتاد، کای مدام بهش زنگ زده بود و تاکید کرده بود که اگه پیداش کرد به هیچ عنوان برش نگردونه بیمارستان... سهون میدونست اون بابت خبرنگارایی که تو راهروی بیمارستان تجمع کردن عصبیه اما دلیل حساسیت بیش از حدش رو نمیفهمید و هر دفعه فقط سر بالا جوابی بهش میداد... اما حالا که بک رو تو اون حال میدید امکان نداشت ریسک کنه، اونم بخاطر حرف غیرمنطقی کای که هیچ توضیحیم نمیداد...

𝕀𝕞 ℂ𝕠𝕝𝕕 𝕎𝕚𝕥𝕙𝕠𝕦𝕥 𝕐𝕠𝕦 Where stories live. Discover now