❄Part 12❄

46 14 0
                                    

هر دو توسط مرد رسمی پوشی که جلوی در ورودی ساختمون منتظرشون ایستاده بود به سمت اتاق رییس موجانگ راهنمایی شدن...
سهون قبلا بارها راهش اونجا افتاده بود اما هیچوقت کسی همراهیش نکرده بود... احتمالا دلیلش حضور خبرنگارایی بود که ممکن بود مزاحمت ایجاد کنن...
وقتی جلوی اتاق رسیدن مرد در زد و بعد ازینکه سهون و بک وارد شدن درو پشت سرشون بست...
_ عاااا بکهیون شیییی...
صدای هیجان زده ی موجانگ به محض اینکه بک رو دید بلند شد
_ واقعا چقدر خوشحالم که صحیح و سالم میبینمت!
با اون لبخند بزرگش قدم های بلندی به سمت بک و سهون برداشت و برای دست دادن باهاشون پیش قدم شد...
+ عام.. هاح، ممنونم!
دروغ بود اگه میگفت از برخورد به شدت صمیمانه ی اون مرد جا نخورده، اما به هرحال برای حفظ ادب باهاش دست داد و بعد از نگاه مرددی که بین خودش و سهون رد و بدل شد با اشاره ی دست موجانگ هر دو روی صندلی های چرم رو به روی میزش نشستن...
_ خببب.. هاها... میدونم الان کلی سوال دارین و میخواین بدونین این ملاقات واسه چیه... از قیافه ی جفتتون معلومه!
بک و سهون کوتاه خندیدن و به محض اینکه موجانگ بلافاصله شروع به حرف زدن کرد توجهشون به حرفاش جلب شد...
_ خیله خب، سریع میرم سر اصل مطلب... بعدا واسه خوش و بش و آشنا شدن با هم خیلی وقت داریم هاهاها... خبببب بکهیون شی، همونطور که میدونی من برای اینکه بتونم با تجهیزات کامل و تیمم و البته کادر پزشکی اون تست رو روی بدنت انجام بدم به یه سری هماهنگیای لازم نیاز داشتم تا بتونم مجوز بگیرم... خب با اون همه سر و صدایی که بابت اون آزمایش به پا شد بعید نبود که این خبر بیرون درز کنه...
نفسی گرفت و بعد از نیم نگاهی که به قیافه های متفکر و دقیق شده ی سهون و بک انداخت ادامه داد...
_ راستشو بخوای، بعد از پخش شدن خبر اون آزمایش تو رسانه، شبکه های مختلف تلوزیون و خیلی از مردم اطلاعات بیشتر میخوان...
میدونست که بک قصدشو از گفتن اون حرفا خوب فهمیده...
_ خب من تو فکر یه مصاحبه ی تلوزیونی بودم با چندتا خبرنگار که سوالاشونو ازت بپرسن ، امااا اگه مایل نباشی که چهره ت فاش بشه، خببب، یه مصاحبه ی معمولی بدون حضور تو تلوزیون هم عالیه!
لبخند بزرگی رو لباش نشست و منتظر واکنشی از طرف بک و سهون شد...
سهون هم مثل موجانگ منتظر بود بدونه جواب بکهیون چیه و تمام مدتی که بک بخاطرغرق شدن تو فکر بی اختیار سر تکون میداد به نیمرخش خیره شده بود...
+ عاممم... خب من مشکلی با مصاحبه ندارم، و.. و برام فرقی نداره تصویرم پخش بشه یا نه... اما میخوام بدونم دقیقا چه سوالایی قراره ازم بپرسن!
_ هاح، عالیه... پس من قرار یه مصاحبه ی تلوزیونی رو میذارم!
انگار حسابی ازینکه قرار بود با اون مصاحبه ی بک از شر خبرنگارای سمج خلاص شه خوشحال بود!
_ از بابت سوالا هم نگران نباش، مصاحبه ی کوتاهی میشه، اونم نه به صورت زنده، میتونیم هر جا رو که خواستی ادیت کنیم!
با لحن خونسردی که داشت به هر دوشون اطمینان داد و مجابشون کرد که جای هیچ نگرانی ای نیست و عجیب بود اگه بک تحت تاثیر قرار نمیگرفت...
_ حالا بگو ببینم حال خودت چطوره؟!
با سوالی که پرسید نذاشت لبخند محترمانه ی بک زیادی رو لباش جا خوش کنه و باعث شد ذهنش کلا از موضوع بحثشون پرت شه...
+ عاممم خب...
× وضعیت بک اصلا نرمال نیست!‌‌‌‌
سهون که از اول هدف اصلیش از ملاقات با موجانگ صحبت درمورد حال عجیب بکهیون بود و خیلی وقت بود دنبال فرصت مناسبی واسه گفتنش میگشت بلافاصله جواب داد...
_ هاح؟...جدا؟!
موجانگ بهت زده از چیزی که شنیده بود اخماش تو هم رفت و نگاهش بین سهون و بک میچرخید و منتظر توضیح بیشتر بود...
بک به نیم رخ جدی سهون که آماده ی اعتراض از وضعیت عجیبش بود با گوشه ی چشم نگاهی انداخت و وقتی دوباره اون نگرانی شدیدی که مثل همیشه تو چشماش موج میزد رو دید بی اختیار لبخند محوی رو لباش نشست... اینکه کم کم داشت از اون حالت های چهره ی سهون و فهمیدن حساسیتی که نسبت بهش داشت لذت میبرد بنظرش عجیب بود، اما اصلا دست خودش نبود!
× اون بی دلیل دمای بدنش میره بالا و همین هوای معمولی ام براش غیر قابل تحمل میشه در حالی که همه ی علائم حیاتی بدنش طبیعیه!
گفت و موجانگ رو به فکر وادار کرد و تو همون لحظه نگاه خیره ی بک که رو نیمرخش سنگینی میکرد باعث شد برگرده و باهاش چشم تو چشم شه و همون لبخند قشنگ و معنی دار رو گوشه ی لبش ببینه...
_ اوممم... عجیبه!... دکترش چی گفت؟!
× خب، خیلی فرصت نشد تحت مراقبت بیشتر باشه و...
_ هاها، آره آره...
بک نمیدونست موجانگ از قضیه فرارش از بیمارستان خبر داره و اشاره های چشم و ابروی سهون به موجانگ و نگاه های زیرزیرکی و مرموز موجانگ بود که داشت به شک مینداختش...
_ چرا برای چک آپ آزمایشگاه همینجا نمیرید؟!
وقتی حس کرد بک نسبت به خنده های معنی دارش کنجکاو شده فوری لحنش رو تغییر داد و با اون پیشنهاد چهره ی سهون هم جدی تر شد...
× آره عالیه!
_ الان یکی رو خبر میکنم تا آزمایشگاه همراهیتون کنه...

𝕀𝕞 ℂ𝕠𝕝𝕕 𝕎𝕚𝕥𝕙𝕠𝕦𝕥 𝕐𝕠𝕦 Where stories live. Discover now