❄Part 10❄

54 17 0
                                    

هوا دیگه روشن شده بود و صدای پرنده هایی که دسته جمعی باهم سر و صدا میکردن به گوش میرسید اما سهون هنوز خواب به چشمش نیومده بود...

فقط همین رو کم داشت که بک رو تو اون وضعیت جلوی فریزر ببینه و بعدشم شاهد به هم خوردن حالش و لرزیدن بدنش زیر دستاش بشه تا نتونه واسه یک لحظه آروم و قرار بگیره و مسیر اتاق خودش تا بالای سر تخت بک رو مدام متر نکنه...

وقتی بعد از یک بار دیگه چک کردن تبش و دقیق نگاه کردن به حالت چهره ى آرومش توی خواب نفس نسبتا راحتی کشید، پا تو اتاق خودش گذاشت و در حالی که بی هدف وسط اتاق وایساده بود دست تو موهای به هم ریخته و پریشونش کرد و یه نگاه کوتاه به ساعت رو دیوار که هفت صبح رو نشون میداد انداخت ...

دیگه پلکاش سنگین شده بود و حتی با مالیدن چشماش هم تاری دیدش برطرف نمیشد... آهسته لبه ى تخت نشست و بدن خسته ش وادارش کرد بلافاصله دراز بکشه... حس سطح نرم و راحت زیرش باعث شد بی اختیار پلکاش رو هم برن و بدون اینکه بفهمه خواب گرمی پلک هاشو به هم بدوزه......

.

قدم های آرومی به سمت باغچه ى کوچیک و پر از گل حیاط برداشت و بعد از گذروندن نگاهی روی بوته های رز سفید یدفعه با لبخند بزرگی گفت:

_ " بیا چند تا بوته رز قرمز هم بکاریم "

به شدت از دیدن اون باغچه ی سرسبز داشت لذت میبرد و آرامش خاصی رو تو عمق نگاهش میشد دید...

یدفعه بک از پشت دستاشو دور بدنش حلقه کرد و با تکیه کردن بهش وزن خودشو روش انداخت و باعث شد کمی تعادلشو از دست بده و با بهت بخنده...

_ " یااا... "

سر چرخوند و به نیم رخ وا رفته و کِسِل بک نگاه کرد و پوزخند زد... اون قیافه ی آویزون به شدت بامزه و خواستنی بود... بلافاصله دستشو از حلقه ی دستای بک بیرون کشید و ایندفعه اون بک رو تو بغل خودش گرفت...

_ " گرمته؟! "

بک با لبای آویزن سری به نشونه " آره" تکون داد و خودشو بیشتر به سهون چسبوند

+ " سوهو صدات میکنه "

بی مقدمه با تن پایین گفت و تو اون فاصله ی کمی که با صورت سهون داشت سرشو بالا گرفت و تو چشمای مهربونش نگاه کرد

_ " خیله خب عزیزم "

با لبخند گرمی جواب داد و بعد از مکث کوتاهی نگاهش سمت لب های بک چرخید... دستشو زیر چونه ش گرفت و خیلی عادی سمت لب هاش خم شد و شروع کرد به بوسیدنش...

دست بک تو بغلش به سمت صورتش بالا اومد و بعد از نوازش کردن گونه ش به طرف گوشش خزید و با پایین کشیدن صورتش بوسه شون رو عمیق تر کرد...

داشت تو لذت و شیرینی بوسیدن بکهیون غرق میشد که یهو بک عقب کشید و با حالت نگرانی تو چشماش خیره شد

𝕀𝕞 ℂ𝕠𝕝𝕕 𝕎𝕚𝕥𝕙𝕠𝕦𝕥 𝕐𝕠𝕦 Where stories live. Discover now