❄Part 15❄

28 13 0
                                    

تا یک قدم داخل خونه گذاشت بکهیون رو دید که میز نشیمن رو از کنار مبل ها فاصله داده و تمام غذاها رو روش چیده و خودشم منتظر رو زمین نشسته ...


_ سهونا بیا دیگه مردم از گشنگی!


بعد از یه اخم الکی نیشش باز شد و درحالی که به قیافه ی مات برده ی سهون نگاه میکرد کنار خودش رو زمین زد و به میز رنگارنگ و خوشمزه ی غذا دعوتش کرد!


+ هاح.. خیله خب، بذار دستامو بشورم!


از ذوق بک خودشم ذوق زده شده بود و با فکر غذا خوردن کنارش نفهمید چطور دستاشو شست!


با عجله و نیش باز خودشو بهش رسوند و کنارش نشست... بک سوجو هارم روی میز آماده گذاشته بود و معلوم بود که حسابی برای خوردن اشتیاق داره...


_ خوب میدونی من چی دوس دارما!


بک بعد از نگاه دیگه ای که رو تمام غذاها میچرخوند رو بهش گفت و قبل ازینکه متوجه لبخند بزرگ و معنی دارش بشه چوب هاشو به دست گرفت و شروع به خوردن کرد...


_ اومممم... خوشمزه اس!


سهون همه ی اونا رو طبق علاقه ی بک سفارش داده بود و حالا وقتی میدید اون ازین بابت راضیه بیشتر بابت کارش خودشو تحسین میکرد...


هر دو از گرسنگی هجوم بردن به میز و لقمه ی اول رو دهن نذاشته لقمه ی بعدی رو میچپوندن تو لپاشون... بک کلی سر و صدا درمیاورد و با ملچ ملوچ کردن های بامزه ش سهون رو به خنده مینداخت...


یکم که گذشت دستش سمت بطری سوجو رفت و همزمان نگاه نامطمئن سهون هم روی لیوان شاتی که برای خودش و سهون پر میکرد چرخید...


با یه نیش باز شاتش رو سمت سهون گرفت و منتظرش شد، سهون یکم دو دل بود ولی خیلی طولش نداد و شاتش رو بلند کرد و به لیوان بک زد... بک که تک خندی کرد و لیوانش رو بالا داد سهون هم به اجبار لبخندی زد و با تردید نوشیدش...


_ بین همه ی چیزایی که گذر زمان رو واسشون حس نکردم، سوجو تنها چیزیه که واقعا پونزده سال نخوردنش رو با گوشت و استخونم حس میکنم!


شات بعدیش رو که با طَمع زیادی پر میکرد گفت و بعد از تک خندی که در جواب نیشخند سهون زد سریع دادش بالا...


+ ههح.. ولی بهتره زیاده روی نکنی... شاید برات خوب نباشه!


وقتی داشت اون جمله رو بهش میگفت همزمان فکر وسوسه کننده ی کای تو سرش میچرخید که گفته بود "جلوشو نگیر، بذار تا میتونه بخوره!" ... هرچند میدونست خودش آدم سوء استفاده کردن نیست اما به هرحال بنظر نمیرسید بکهیون بخواد به حرفش گوش کنه و سهون کمی از این بابت نگران بود!


_ خودت دیشب تنهایی عشق و حالتو کردی اونوخ به من میگی زیاده روی نکن؟!


هنوز هیچی نشده داشت شل و ول حرف میزد و الکی میخندید...

𝕀𝕞 ℂ𝕠𝕝𝕕 𝕎𝕚𝕥𝕙𝕠𝕦𝕥 𝕐𝕠𝕦 Where stories live. Discover now