منتظر نظراتتون هستم 🍒
قسمت سوم
اخرین نگاه ییبو قبل از بیهوشیش را نمی توانست فراموش کند .تمام حواسش را بر روی انتقامش از آرتور گذاشته بود و از یاد برد، که سولمیتش زودتر از موعد تغییرش را دیده است .این حقیقت که ییبو او را شناخته باشد آزارش می داد . گوشه ی تخت نشسته بود و دست ییبو رو میان دستانش نوازش می کرد . نیم نگاهی به جسم بی جان آرتور که تیغه ای در وسط سینه اش کاشته بود ، کرد .
ساعاتی از بیهوشی شاهزاده می گذشت بلند شد و تیغه ی نفرین شده اش را از سینه ی فرزند ارشد لموریا بیرون کشید؛آنقدر به آن پسرک بخت برگشته رحم کرده بود که به مقدار کمی از سم بلادن برای فلج کردنش راضی شده بود و این کار را فقط به خاطر ییبوی عزیزش انجام داده بود که فردا جوابگوی مرگ نا به هنگام آشغالی مثل آرتور نباشد.
پوزخندی زد وبه تیغه ی فولادی خیره شد ،
پرهای ققنوس، شاید برای هر کسی طلایی بود ؛اما برای جان ،ققنوس ایهامی از خودش داشت که از آتش جهنم برخواسته و به رنگ شب درآمده بود،تا از دیده ها مخفی شود .برای جان سیاهی نشانی از پلیدی نبود ،بلکه او خودش را با این سیاهی عجین کرد و آمده بود تا مهتابی مثل ییبو را در میان بازوانش حفظ کند.او قرار بود هم همسر باشد و هم محافظ ،هم عاشق باشد و هم مامور مراقبت از جان پسر جوان.
در کنار ییبو دراز کشید و سر اورا بر رو دستش گذاشت و بدن نحیفش را به آغوش کشید .
به صورت زیبایش خیره شد .چشمانش بسته بود و آرام به نظر می رسید ،حداقل تبدیل به کابوس نیمه گمشده اش نشده بود و این جای امیدواری داشت .
"ییبو،عزیز دلم"
آرام صدایش کرد ،تا شوکه نشود.هرچه بود پادشاه جهنم بود ولی چرا جلوی این شخص تمام اقتدارش سجده می کرد .
چشمان شاهزاده آرام باز شد و حرکت آرام پلک هایش برای جان عاشق ساعت ها طول کشید ،مثل این که به انتظار باز شدن غنچه های گل نشسته باشد.
جان در ذهنش طوماری از اعترافات آماده کرده بود تا هر وقت از طرف ییبو محاکمه شد ؛از خود دفاع کند تا از دستش ندهد ،حالا به هر قیمتی حتی اگر بهایش فاش کردن تمام راز ها بود.
CZYTASZ
The Blackness That Gave You To Me(Zsww)
Fantasyرویایی که به نظر دست نیافتنی میآمد، با روح و قلب شاهزاده بهشتی پیوند خورده بود... شاهزاده ای که در ناز و نعمت فراوان زندگی کرده بود، اکنون در هفدهمین سالگرد تولدش، تنها یک آرزو را تمانا میکرد ، آغوش دلنشین عشقی که از او گرفته شده بود! قسمت هایی از...