E06

324 96 195
                                    



قسمت ششم



صدای فریادهای ییبو با صدای نفس های دیابلوس در هم آمیخته شده بود.


عضو بزرگ پادشاه جهنم با سرعت فراطبیعی داخلش کوبیده می شد. سرعت ضربه ها چنان بالا بود که ناله هایش کامل از دهانش خارج نمی شد.


حس خفگی داشت و هر چه نفس نفس می زد ،هوای کافی به ریه هایش نمی رسید. به چشمان پادشاه نگاه کرد؛ شاید تمام بدبختی های که در چشمانش هست ،دلش را به رحم بیاورد.


دیابلوس مچ پاهای ییبو را گرفت و بالا نگه داشت؛ ضرباتش را عمیق تر کرد.


شاهزاده از درد دیگر بیخیال غم از دست دادن باکرگیش شده بود و فقط می‌خواست هر چه سریعتر این درد لعنتی تمام شود.


"دارم میام"


با جمله ای که از زبان شیطان شنید، قلبش از هیجان تپید.


اگر جان قرار بود داخلش به کام برسد، مرحله بعد بوسه ی نور بود و بعد تکمیل می شدند.


از خوشحالی چشمانش درخشید، به آرزویش می رسید و جفت ابدی شیائوجان می شد. دیگر هیچ دلخوری ای از جان نداشت، حتی عذاب و درد ، تجاوز وحشیانه ای که امشب تجربه اش کرده بود را بخشید.


با اخرین ضربه ناله یشان بلند شد.


"دوستت دارم جان..."


دیابلوس به سرعت عضوش را بیرون کشید. بی توجه به ییبوی عاشق ، لباس هایش را پوشید و از اتاق بیرون رفت.


ییبو ماند با کلی درد؛ اتاقی تاریک که تارهای عنکبوت آراسته بودنش و سرمایی که بدنش را در بر گرفت و قلبش را شکست.

آسمان جهنم به خود خورشید نمی دید؛ تنها روشنایی این قبرستان روح وجسم، آتش بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


آسمان جهنم به خود خورشید نمی دید؛ تنها روشنایی این قبرستان روح وجسم، آتش بود.


آتشی که هم روشنایی و گرما بود، هم مجازات.

ارباب آتش او را بد سوزانده بود...



اندازه ی سال ها گریه کرده بود. حس می کرد خوشبختی را به دست آورده است و حالا از هرگونه حس خوب، خالی بود. هیچ وقت حتی فکرش را هم نمی‌کرد؛ فردی که مسبب خوشبختی اش می دانست، او را این گونه به اعماق باتلاق فرو ببرد.

The Blackness That Gave You To Me(Zsww)Where stories live. Discover now