part𓂃4

702 121 110
                                    

بدون توجه به جنی سمت ماشین رفت، راننده با دیدن تهیونگ در ماشین رو باز کرد که تهیونگ به سمت دیگه اشاره کرد و اون هم فورا در جلو رو باز کرد:
-اوکی دوشیزه کیم امیدوارم از رانندگی با من لذت ببرید...

بخاطر درد معده‌اش نمی‌تونست زیاد گیر بده و بحث کنه چون هر لحظه که می‌گذشت احساس ضعفش بیشتر می‌شد.
تهیونگ به ماشین جنی که درش باز بود، اشاره کرد و ازش خواست اون رو به خونه‌اش بیاره. خودش هم پشت فرمون نشست و با نگاه کردن به سر تاپاهاش پرسید:
-واقعاً تو این لباس های کوتاه چی می‌بینی؟

جنی کت رو از روی پاهاش برداشت و سمتش پرت کرد:
-من با پوشیدن این لباس ها مشکلی ندارم...
یادمم نمیاد نظرت رو پرسیده باشم!

با لبخند کتی که تو بغلش بود رو به پشت پرتاب کرد، بر خلاف لحظه اول که به فکر کت مارکش بود حالا با بی‌رحمی اون رو مچاله کرد.
سمت خونه رانندگی کرد که اواسط راه جنی تقریبا فریاد زد "وایستا...ماشین رو پارک کن!" با وجود اینکه هل کرده بود خیلی زود جای پارکی پیدا کرد و پاش رو روی ترمز فشرد:
-دیوونه‌ای؟چرا داد میزنی؟

به قنادی کوچیکی که شیرینی های رنگ و رنگ پشت شیشه‌اش بودن اشاره کرد و تهیونگ وقتی دلیل فریادش رو شنید، مردمک هاش رو تو کاسه چرخوند.
قبل اینکه جنی از ماشین پیاده بشه، پیاده شد. از اینکه فورا برای خریدن چیزی که می‌خواست پیش قدم شد جا خورد‌ و یجورایی از این موضوع خوشش اومد اما تا حد امکان ظاهرش رو حفظ کرد تا بیشتر از این پسری که حالا پشت پنجره مقابلش بود، اون رو دست نندازه‌.
تهیونگ چند تقه به شیشه زد و جنی با پایین اوردن شیشه منتظر بهش چشم دوخت:
-چی می‌خوری؟

قبل اینکه جوابی بشنوه ادامه داد:
-نگو که نمی‌خوام و پولت برای خودت و اینا...
چون تو الان با جیب خالی کنارم نشستی!

سری تکون داد و کاپ کیک شکلاتی رو انتخاب کرد:
-چشم خانمِ....دوشیزه کیم...

با دیدن لبخندش نفسش رو کلافه بیرون فوت کرد و وقتی ازش دور شد زیر لب گفت:
-به تمسخر گرفتن من انقدر براش سرگم کنندست؟!

بعد از برگشتن تهیونگ، بدون نگاه کردن بهش پاکت رو از دستش کشید و مشغول خوردن شد.
مدتی رو تو راه بودن، تا اینکه روبه روی خونه ترمز کرد و جنی با تعجب به خونه نگاه کرد:
-واقعاً چطور توی 7 سال...

با قرار دادن دستش روی بینی خودش خطاب به دختر شگفت زده روبه روش گفت "ششش، فقط پیاده بشو..."

جنی با دیدن ماشینش که تو پارکینگ بود سمتش رفت و سوییچ رو از راننده گرفت:
-امیدوارم راننده خوبی بوده باشی...

با دیدن مرد درشت هیکل که چهره مظلومی داشت و خیلی جدی بود، از حرفی که زد پشیمون شد.
بعد از برداشت موبایلش از داخل ماشینش، سمت تهیونگ که منتظرش بود رفت:
-فکر نمی‌کردم صبر کنی...

HE SHOULD DIE࿐Where stories live. Discover now