part𓂃11

585 102 86
                                    

جِمین که متوجه شده بود اون چیزی رو پشتش پنهون کرده، به دستی که پشت سرش بود اشاره کرد و گفت:
-اون هم بزار سرجاش...
کل دیشب رو درباره همون عکس از من پرسیدی...

مینی خجالت زده خندید و عکس رو سرجاش برگر دوند، همین که با ظرفیت پایینش همچین کار احمقانه‌ای رو انجام داده بود، می‌تونست براش مشکل بوجود بیاره. با خودش فکر کرد  خیلی خوشانسه که در مورد چیز های مزخرف حرف زدن، برای اینکه خودش رو بی‌گناه واقع کنه گفت:
-متاسفم من هیچوقت از این مشروب های گرون اون هم انقدر زیاد ننوشیدم و ظرفیتم خیلی پایینه...و خوب چون همه چیز یادم رفت با کنجکاوی عکس رو گرفتم و...

جِمین لبخند معنا داری زد و چیزی نگفت.
مینی که به خوبی متوجه پوزخندش شده بود، دستش رو بالا برد و درحالی که به صورتش اشاره میزد، گفت:
-دیدم خندیدی! مثل "هع" اینجوری...

جِمین بازهم خندید و گفت:
-وقتی ادام رو درمیاری خیلی بامزه تر می‌شی...

مردمک هاش رو تو کاسه چرخوند و اهمیتی نداد که ممکنه جِمین متوجه این نگاهش بشه، پس برای مطمئن شدن پرسید:
-حرف بد و نا مربوطی که نزدم!؟

جِمین دست راستش رو مشت کرد و روبه روی دهانش قرار داد. یه تای ابروش رو بالا برد و در حالی که به مینی خیره شده بود گلوش رو صاف کرد "فقط درباره علایق شخصیت گفتی..."
دوباره استرس گرفت و پرسید:
-مثلاً چی؟

با کمی مکث گفت:
-تایپ مورد علاقه‌ت!...

با خیال راحت نفس رو به بیرون فوت کرد و با کنجکاوی درباره چیزی که فراموش کرده بود گفت:
-درباره اون دختر... برام جالبه بدونم!

جِمین که هیچ دلش نمی‌خواست داستان عشق اول و عجیبش رو بگه، دست مینی رو گرفت و روی کاناپه نشوندش، خودش هم روبه روش قرار گرفت:
-اون یه چیزی درباره منه که نمی‌خوام بدونی!
چون...

با تردید نگاهش رو ازش گرفت و زیر لب گفت:
-ممکنه نگاهت نسبت به من عوض بشه!

مینی دست هاش رو از دستش خارج کرد و گفت:
-خب مجبور نیستی من فقط خب‌‌...
منظورم این بود، اگه مشکلی نداری...

با خوشحالی لبخندش رو به صورت دختر پاشید و گفت:
-ممنون که درک می‌کنی...

__________________________________________________________

با شنیدن خبر از جِمین فورا تماس رو قطع کرد. می‌تونست پیش بینی کنه که این دستور از طرف چه کسی می‌تونه باشه...
آقای نا قطعا دوباره در حال سر پیچی کردن از دستور رئیس  بود و می‌خواست باز هم خودش بازی رو تو دست هاش بگیره و کاری کنه در عین خلاف صلح احمقانه تو ذهنش وجود داشته باشه!
با دیدن مسیجی از طرف رئیس پوزخندی زد و زیر لب گفت:
-بعضی وقت ها به حرومزاده بودنت شک می‌کنم لعنتی...

HE SHOULD DIE࿐Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu