شروع دوباره

875 147 6
                                    


سرگرم خرد کردن وسایل برای درست کردن خورشت کیمچی بود و هرازگاهی نگاهی به سالن کوچیک رستورانش مینداخت تا دوستاش که گرم صحبت و نوشیدن بودن ببینه،با این که همیشه غر میزد که چرا هر وعده غذایی که دوستاش بیکار بودن توی رستورانش پلاس بودن اما اگر یکیشون یه روز به اونجا نمی رفت؛ نگران می‌شد.با حلقه شدن دست هایی یک نفر و پیچیدن بوی عطر کای زیر دلش لبخند زد. سر کای توی گردنش قرار گرفت و بوسه ای روی شونه‌ی کیونگسو زد.

_ چی کار داری میکنی کیونگم.

کیونگسو دست از کار کشید و بین دست های کای برگشت و اخم تصنعی زد.

_ من نمی‌فهمم از اون عمارت بیرون اومدم تا هر روز برای اینا غذا درست نکنم . اما اینا که هر روز این جا پلاسن.

کای لبخند جذابی زد و سرش خم کرد و بوسه‌ای روی لب های کیونگسو زد.

_ عشق غرغروی من، فکر کردی نمی دونم فقط داری غر میزنی، اگر یه روز بچه ها نیان همش نگرانشون میشی. مدامم که برای چانیول غذا میفرستی و هر وقت بیکار میشی خودت به دیدنش میری.

کیونگسو نگاهی به عشق جذابش کرد که همه ی رفتارهاش از بر بود.بعد از مرگ بکهیون، خیلی چیزها تغییر کرده بود.به خاطر کای و دوستاش

از همه چی دست کشیده بود و با سختی زیاد از سازمان خارج شده بود.اما دلش نمی‌خواست که توی اون عمارت بمونه و رستوران خودش زده بود و توی آپارتمان کوچیکش با دوست پسرش زندگی می‌کرد.هرچند که سهون و چانیول بهترین دوست های کای بودن ، باعث می شد کای نتونه اون زندگی رو رها کنه اما به کیونگسو هم فشاری برای همراهی توی کارهاش وارد نمی کرد.

_ بیا بریم توی سالن،پیش بچه ها.

کای زیر گوش دوست پسرش گفته بود.

_ یه خورده دیگه کار دارم الان میام.

دوباره برگشت و به خورد کردن مواد ادامه داد .بعد از اضافه کردن مواد به خورشتش ، چند تا قوطی آبجو برداشت و به سمت سالن رفت، به میزی که بچه ها روش نشسته بودن نگاهی انداخت ،سهون طبق معمول آخرین صندلی رو از میز انتخاب کرده بود و فقط می نوشید.کیونگسو قوطی آبجویی جلوش گذاشت و کنار سوهو و روبه روی سهون نشست.

_ حالت خوبه سهونا.

سهون پوزخندی زد و قوطی جدید آبجو رو باز کرد.

_ خوبم هیونگ، چرا باید بد باشم.

کیونگسو نگاهی به سوهو انداخت،قبلا با همدیگه حرف زده بودن، باید یه جوری با سهون حرف میزدن، عذاداری سهون خیلی طولانی شده بود و این اصلا برای سهون خوب نبود، دو سال گذشته رو سهون توی همون حالت گزرونده بود. درست بود هیچ کس بکهیون رو فراموش نکرده بود اما همه تقریبا باهاش کنار اومده بودن، حتی چانیول هم به ظاهر با همه چی کنار اومد و برگشته بود به روال سابق خودش، به قبل از حضور بکهیون توی زندگیش.

ஜ۩۞۩ஜ2بلک هورس ஜ۩۞۩ஜWhere stories live. Discover now