عشق یا ترحم

385 101 6
                                    


چشمهاش باز کرد،روز جدیدی برای پارک چانیول شروع شده بود، یک روز جدید با عذاب های جدید، حالش دیگه از خودش بهم می خورد.مثل هر روزش،سعیش کرد از جاش بلند شه اما این حقیقت که دیگه نمی تونست توی ذوقش می زد.عصبانی شده بود و از اینکه تمام مدت جلوی خودش گرفته بود تا واکنش های بدی نشون نده حالش بدتر شده بود. دیدن روز قبل بکهیون هم باعث شده بود این حقیقت که زندگیش به کل دست خوش تغییر شده دوباره توی سرش بخوره.

متوجه باز شدن در شد و بعد صدای بکهیون بود که توی اتاق پیچید.

_ صبحت بخیر جناب پارک.

و بعد بکهیونی بود که به خوشحالی وارد اتاق شد و به سمت چانیول رفت،سعی کرد به چانیول کمک کنه تا اون رو بنشونه اما دست چانیول مانعش شد.

_ این جا چی کار داری؟

بکهیون دست چانیول کنار زد و پشتی چانیول درست کرد و کمکش کرد بلندشه.

_ بهش عادت کن ، از این به بعد قراره هر لحظه من ببینی.

_ بهت میگم این جا چی کار داری؟

چاینول عصبانی و دیوانه وار پرسیده بود.

_من از این به بعد به کارات رسیدگی میکنم.

اخم های چاینول به شدت توی هم رفت.

_ نیازی به ترحم تو ندارم، خیلیا هستن بهم کمک کنن.

بکهیون دستش زیر چونش قرار داد انگار که داره فکری میکنه!

_ ذاتا کسی قرار نیست تا من نگفتم پاشو توی این کابین بزاره.

چانیول از روی عصبانیت چشم هاش بست و با حرص دوباره بازشون کرد.

_ میخای بگی قراره بری روی مخم؟

تک خنده ی زیبای بکهیون و تکون دادن سرش به عنوان نشانه تایید عصبانیت چاینول دو برابر می کرد.

_ ببینم مگه کار و زندگی نداری؟

بکهیون لبخند عمیقی زد و کمی به چانیول نزدیک شد.و باحالت خاصی زمزمه وار گفت.

_ از الان به بعد کار و زندگی من تویی پارک چانیول.

چانیول از دیدن این حرکت بکهیون شکه شده بود. که بکهیون از اتاق خارج شد و کمی بعد به یه سری وسیله برگشت.کاراهاش با آرامش

خاصی انجام میداد. پارچه ای برداشت و نزدیک چانیول شد.

_ میخام صورتت رو اصلاح کنم.

بعد بدون اینکه اجازه ای به چانیول بده پارچه رو دور گردنش انداخت،کمی خمیر ریش برداشت و به سمت چانیول رفت، تا جای ممکن صورتش به چانیول نزدیک میکرد. انقدر که حتی صدای نفش کشیدن همدیگه رو می شنیدن .بکهیون همون طور که خمیر رو روی ریش ها ی چانیول میزاشت به یاد گذشته افتاد .

ஜ۩۞۩ஜ2بلک هورس ஜ۩۞۩ஜWhere stories live. Discover now