زندگی زیبا می شود.

633 137 43
                                    


_چی شده که نوه های عزیزم به دیدن پدربزگشون اومدن.

بکهیون ولوهان با استرس و نگرانی روبه روی پدربزرگشون نشسته بودن و هیچ کدومشون جرعت حرف زدن نداشتن،حداقل لوهان که میدونست پدربزرگش از گندهای اخیرش به طور کامل خبر داره،از قضیه اش با آنتوان تا بیخیالش راجع به کمپانی و سپردن تمام کارها به مشاورش خبر داره و منتظر بود هر لحظه یک چیزی بشنوه اما پدربزرگ به شدت آروم و در آرامش فقط بهشون نگاه می کرد

بکهیون مدام می خواست چیزی بگه اما امیدوار بود حداقل لوهان اول شروع کنه.

_ چرا حرف نمی زنید.خجالت نکشید،فکر نمی کنم کارهای اخیرتون انقدر خجالت آور باشه.

پدربزرگ حمله رو شروع کرده بود و نشون داده بود خیلی چیزها رو می دونستو لوهان حس کرد اگر مکالمه بینشون شروع نشه قطعا قلبش می ایسته.

_ من واقعا متاسفم پدربزرگ.

_ واسه کدوم کارت؟

لوهان آب دهنش قورت داد و سعی کرد استرسش کنترل کنه.

_ خب برای همه چی.

دلوکای بزرگ فنجون قهوه اش رو بلند کرد و جرعه ای ازش نوشید.

_برای توی دردسر انداختن خودت و یا شاید درگیری با یکی از زیر دستام و یا ممکنه به خاطر اینکه حتی کشتی متعلق به کمپانیتو نمیشناسی و یا پولی که میخواستی همین جوری پرداخت کنی؟...اها البته اگر عذر خواهیت به خاطر بهم ریخته شرایط کمپانی نباشه.

نفس لوهان از حرف های پدربزرگ گرفته بود و برای جواب دادن به اون نمی تونست کلمات کنار همدیگه قرار بده.

_ متاسفم.

سرش پایین انداخته بود و نمی تونست به چشم های پدربزگش نگاه کنه اما نگاه پدربزرگ به سمت بکهیون رفت.

_ چه خبر از دوست پسرت بکهیونا،کاش اونم با خودت میاوردی؟

بکهیون خشکش زد و با خودش می گفت پس از همه چی خبر داره،خجالت زده سرش پایین انداخت و نمی دونست باید چی بگه.

_ خب راستش،نمی دونستم چطور باید بهت بگمم.معذرت میخام

_ این واقعا جذابه،نوه های دوست داشتنیم پشت سرهم اشتباهات زیادی

میکنن و الان روبه روم نشستن و میگن عذر میخایم.شما دوتا چند سالتونه؟لوهان تو مدیریت کمپانی برعهده داری و تو بکهیون یک جراح موفقی،به نطرتون اشتباهاتتون تا چه حدی قابل ببخشه؟

هر دو پسر واقعا حرفی برای گفتن نداشتن اما هر دوشون میدونستن برای چی به اون جا رفتن،بکهیون با تمام وجود سعی کرد قدرتش جمع کنه تا بتونه با جدیت حرف بزنه.

_ حق با شماست پدربزرگ،اشتباهات ما قابل بخشش نیست اما در نهایت بچه های نالایق تو دوباره توی دردسر افتادن و جر تو نتونستن از کسی کمک بگیرن.به کمکت احتیاج داریم.

ஜ۩۞۩ஜ2بلک هورس ஜ۩۞۩ஜWhere stories live. Discover now