باز همو دیدیم

380 98 6
                                    


چشمهاش باز کرد.به سمت چپش برگشت که کای رو دید که تکیه به تخت به جلوش نگاه میکرد. احساس کرد کل شب نخوابیده،کیونگسو بلند شد به چشمهای کای نگاه کرد.

_ حالت خوبه کایا؟

کای نگاهی به کیونگسو انداخت، سعی کرد لبخندی بزنه.

_ خوبم کیونگی، صبحت بخیر.

_ دیشب نخوابیدی نه؟

_ نتونستم، کل دیشب به چانیول فکر کردم و با خودم گفتم قراره چی کار کنه.

کیونگسو با نگرانی به کای نگاه میکرد. میدونست چانیول خیلی برای کای مهمه و مطمعنا قرار گرفتن چان توی اون شرایط برای کای عذاب آور بود و نمی تونست تحمل کنه.

_ همه چی درست میشه کای،نگران نباش.

_ کیونگسو با خودم میگم اگر جای چانیول بودم چی کار می کردم. قطعا اتفاقی نیست به راحتی باهاش کنار بیای،چانیول هنوز خیلی جونه، برای آدمی مثل چانیول این قضیه خیلی سخته کیونگسو، غیر قابل تحمله، این قضیه به راحتی قابل هضم نیست. نگران چانیولم میدونی چقدر میتونه دیونه باشه، نکنه بلایی سر خودش بیاره.

کیونگسو نگرانی دوست پسرش درک میکرد.خودش جلو کشید و توی آغوش کای قرار گرفت،کای دستش دور کیونگسو انداخت .

_ میدونم ولی باید بتونه باهاش کنار بیاد. تازه چیزی مشخص نیست کسی نمی دونه وضعیت چقدر خرابه، اون تازه عمل شده و ما الان وسط اقیانوسیم ممکنه بشه کاری کرد.وضعیت ثابت نمیمونه.

_ امیدوارم چون میدونم اگر این وضعیت ثابت باشه قطعا چانیول دیونه میشه و چانیول دیونه قابل تحمل نیست.

کیونگسو کمی از کای فاصله گرفت باید سعی می کرد اون آروم کنه، بوسه ای روی سینه و قلب کای زد.

_ باید کنارش باشیم، هممون باید کنارش باشیم. الان تنها چیزی که احتیاج داره اینه ما بدون اینکه بهش احساس ترحم داشته باشیم کنارش باشیم.

_ امیدوارم همه چی خوب باشه.

کیونگسو بلند شد و کای متعجب به کیونگ نگاهی کرد.

_ فعلا با این جا نشستن اتفاقی نمیفته پاشوبریم باید با بقیه راجع بهش حرف بزنیم.

حق با کیونگسو بود. باید همشون با هم فکر میکردن و به نتیجه میرسیدن. قطعا همه به اندازه کای نگران چانیول بودن.

همشون دور همدیگه جمع شده بودن تا به یک نتیجه برسن ،میخواستن راهی پیدا کنن تا بکهیون بدون هیچ مشکلی با چانیول حرف بزنه.

_ به نظرم برو مستقیم باهاش حرف بزن بکهیون، این همیشه جواب میده.

نگاه همه به سمت کریس برگشت.

ஜ۩۞۩ஜ2بلک هورس ஜ۩۞۩ஜWhere stories live. Discover now