09

1.8K 651 182
                                    

چانیول همیشه توی ذهنش این تصور رو داشت که بکهیون رو به جایی پر از درخت می‌بره و بعد از این‌که کلی از کارهایی که بکهیون دوست داشت رو انجام می‌دادن بهش اعتراف می‌کنه که آلفاشه و ازش می‌خواد مال اون باشه اما همه چیز همیشه طبق خواسته‌های آدم پیش نمی‌ره.

چانیول حالا این‌جا بود، بدون کنترل روی کلماتش و فقط برای آروم کردن و گریه نکردن امگاش فریاد زده بود و اعتراف کرده بود عاشقشه. جلوی بکهیون شوکه‌ی روی کاناپه زانو زده بود و دست‌هاش رو بین دست‌های خودش گرفته بود و اعتراف کرده بود بکهیون امگاشه.

بکهیونش این‌قدر شوکه شده بود که اشک‌هاش بند اومده بودن و با چشم‌هایی که از فرط تعجب گشاد شده بودن خیره بهش نگاه می‌کرد.

به همه چیز گند زده بود ولی حالا دیگه نمی‌تونست عقب بکشه. دست‌های بکهیون رو نوازش می‌کرد و خیره به صورت شوکه‌ش منتظر یه عکس‌العمل بود.
با ادامه‌دارشدنِ سکوت و نگاه خیره‌ی بکهیون بی‌اراده بوسه‌ای روی دست‌هاش گذاشت و بلند شد تا جعبه‌ی کمک‌های‌اولیه رو بیاره. این بار کنارش نشست و صورت بی‌حالت بکهیون رو سمت خودش برگردوند.

-ممکنه دردت بیاد عزیزم، می‌تونی هر کاری می‌خوای برای خالی کردنش بکنی، خب؟ من برای تو این‌جام.

چانیول گفت و پد آغشته به پماد رو بالا آورد و شروع به تمیز کردن و بستن زخم‌های پسرش کرد. با تموم شدن کار صورتش مچ‌های کبود بکهیون رو بالا آورد و حین تبدیل بغضش به بوسه‌های پروانه‌ای کوچیکی روی دست‌های زخمی پسرکش دست‌هاش رو هم پانسمان کرد.

فرومون‌های آرامش‌دهنده‌ش خونه رو پر کرده بود اما لباس‌های بکهیون هنوز هم بوی اون آلفای آشغالی رو می‌دادن و مطمئن بود بکهیونش هنوز هم می‌ترسید پس بعد از تموم شدن کار زخم‌هاش بلند شد و با یه دست لباس راحتی برگشت.

دوباره کنار امگاش نشست و با ملایمت و شمرده شمرده توضیح داد که می‌خواد لباس‌هاش رو عوض کنه ولی به محض رسیدن دست‌هاش به دکمه‌های پیراهن بکهیون، امگای جوون ترسیده عقب کشیده بود و توی خودش جمع شده بود.

آلفای قد بلند بغض‌کرده نزدیک اومد و حین دست کشیدن به موهای بکهیون با صدای لرزونی گفت:

-من چانیولم هیون. بهت آسیب نمی‌زنم عزیزدلم. فقط می‌خوام لباس‌هاتو عوض کنم تا راحت‌تر باشی، خب؟.. منو ببین عزیزم...

دست‌هاش رو روی گونه‌های بکهیون گذاشت و اشک‌هاش رو قبل از خیس شدن گونه‌هاش گرفت. پیشونیش رو به پیشونی بکهیون تکیه داد و حین بستن چشم‌های مرطوب‌شده‌ش دوباره تکرار کرد:

-بهت آسیب نمی‌زنم عزیزم.

با حس آروم شدنِ نسبی امگاش فقط کمی عقب کشید و شروع به عوض کردن لباس‌های بکهیون کرد. لباس‌هاش رو توی سطل آشغال پرت کرد و بعد از دوباره نشستن کنار بکهیون دست‌هاش رو براش باز کرد.

NedovtipaWhere stories live. Discover now