پسر جوون بعد از اینکه به آلفای قد بلند نشون داد نباید حسادتش رو تحریک کنه با سرعت از انباری بیرون زد و با دیدن زنی که سمت دیگهی سالن بزرگ ایستاده بود، دوید تا خودش رو به نونای موردعلاقهش برسونه که صدای آشنای مردونهای متوقفش کرد. با افتادن نگاهش به آلفای صاحب صدا و حالت صورتش بدون اینکه لحظهای تردید کنه راه اومده رو برگشت و با سرعت شروع به دویدن کرد. باباش اینجا چی کار میکرد؟
حین فرار دست آلفای متعجبی که از انباری بیرون اومده بود رو گرفت مرد سیساله رو دنبال خودش کشید. نفسنفسزنان وارد انباری شد و بعد از چک کردن راهروی خالی و گیر نیفتادن به دست پدرش به دری که بست تکیه داد. نگاهی به چهرهی متعجب منیجرش انداخت و با تکون دادن سرش و اشاره به بیرون بریده بریده گفت:
-بابام اینجاست!
لبخندی به حالت گیج صورت مرد قد بلند زد و حین پایینتر کشیدن یقهی لباسش و نشون دادن مارکش ادامه داد:
-مارکم کردی هیونگ، نمیخواستم اینقدر یهویی ببینش و رابطهتون خراب شه.
روی انگشتهاش ایستاد و مرد قد بلند رو بوسید. دستهاش رو دور گردنش انداخت و تکیهی کمرش رو از در گرفت.
-قبل از دیدن مارکم باید به عنوان دوستپسرم بهش معرفیت کنم.
با چشمهای پر از گرد ستارهش گفت و لبخند بزرگی که چهرهی آلفای هیکلی رو پر کرد باعث شد فرومونهای خوشحالش بینی دوستپسرش و فضای کوچیک انباری رو پر کنه اما لبخندش زیاد طولانی نشد و با دری که به شدت باز شد و به کمرش برخورد کرد آخی گفت و ابروهاش به همدیگه نزدیک شد. آلفای قد بلند قدمی به عقب برداشت و پسر توی بغلش رو هم با خودش عقب برد. با شنیدن صدای مردونهی آشنا نگاهش رو از چهرهی جمعشده از درد بکهیون به باباش داد.
-بوی فرومونهاتون کل سالنو برداشته. فکر کردین نمیتونم پیداتون کنم؟
امگای توی انباری با چشمهای گشادشده دستهاش رو از دور گردن دوستپسرش باز کرد، چرخید و کنار آلفاش ایستاد. بزرگترین مرد توی اتاق با سر تکون دادن نگاهش رو از آلفایی که برای سلام کردن بهش تعظیم کرده بود گرفت و روی پسرش گردوند. پسر جوون نگاهش روی در و دیوار فضای کوچیک انباری میچرخوند تا باهاش چشم تو چشم نشه.
بکهیون خیلی پرستیدنی بود و چانیول حس میکرد زیادی برای این دنیا غیرواقعی بهنظر میرسه. نگاه پر از عشقش رو از پسر بازیگوشش گرفت و اینبار تعظیم طولانیتری کرد، با صدای محکمش خطاب به آقای بیون شروع به صحبت کرد:
-پارک چانیول هستم آقای بیون. دوستپسرِ بکهیون.
-دوستپسر بکهیون؟آلفای بزرگتر با لحن عجیب و درعینحال آرومی گفت که باعث شد کوچیکترین مرد توی انباری شتابزده جلو بیاد و بین بابا و دوستپسرش بایسته. دستهاش رو به طرفین باز کنه و جدی به چشمهای باباش خیره بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/286733652-288-k754848.jpg)
BINABASA MO ANG
Nedovtipa
Fanfiction🌕Name: Nedovtipa 🌞Couple: Chanbaek 🌜Genre: Romance, Fluff, Smut, Omegaverse 🌞Writer: #fatemeas 🌛Teaser: بکهیون، امگای ۱۹ سالهایه که به عنوان خواننده توی کمپانی Muse کار میکنه. اون به عنوان یک امگای جوان، در انتظار آلفای مقدرشدهشه... بیخبر...