10

1.9K 648 156
                                    

بیش‌تر از دو هفته از مصاحبه‌ی بکهیون با روزنامه گذشته بود و کمپانی تقریبا بدون هیچ فاصله‌ای از مصاحبه، برنامه‌ی فیلم‌برداری یه ریلیتی‌شو رو ریخته و بلافاصله ضبط رو شروع کرده بود.

چانیول نمی‌دونست به خاطر برنامه‌های پیاپی و نبودن هیچ زمانی برای استراحت بکهیون عصبی باشه یا از این‌که ضبط باعث می‌شد حواسش از اتفاقات اخیر پرت بشه راضی.

تقریبا کل کشور رو گشته بودن و قسمت‌های زیادی رو فیلم‌برداری کرده بودن. توی فستیوال‌های زیادی شرکت و از جاهای معروفی دیدن کرده بودن.

تیم عوامل که از قبل نسبت به هم شناخت داشتن حالا به منیجر قد بلند هم نزدیک شده بودن و تقریبا هر بار وقت آزاد پیدا می‌شد درباره‌ی رابطه‌ی خوب منیجر و خواننده صحبت می‌کردن و به آلفای قد بلند گوش‌زد می‌کردن که خوش‌شانسه که بکهیون این‌قدر خوب باهاش رفتار می‌کنه و خیلی از این سلبریتی‌ها ترسناک و بداخلاقن و چانیول هر بار با تکون‌دادن سرش تایید می‌کرد و توضیح می‌داد قبلا با چندتاییشون کار کرده و بکهیون واقعا فرشته‌س و خیلی خوش‌رفتاره.

با لبخند از پسرش تعریف می‌کرد و بهش افتخار می‌کرد اما بعد از جدا شدن از عوامل لبخندش کاملا پاک می‌شد و نگاهش با حسرت به بکهیون خیره می‌موند.

رابطه بینشون اصلا مثل قبل نبود و این واقعا آزارش می‌داد. درسته که پسر قد کوتاه‌تر هنوزم خوش‌رفتار و خوش‌اخلاق بود اما چانیول دلش برای روزهای قبل از اعترافش تنگ شده بود.

روزهایی که امگای ریزه میزه خودش رو توی بغلش جا می‌کرد و با لبخندهای خیره‌کننده‌ش دلبری می‌کرد، روزهایی که با لب‌های برچیده و چشم‌های مظلومش هیونگ‌هیونگ‌گویان خودش رو برای چانیول لوس می‌کرد و خیلی راحت به نامعقول‌ترین خواسته‌هاش هم می‌رسید، روزهایی که روی پنجه‌ی پاش می‌ایستاد و با بوسه‌هاش دل چانیول رو می‌لرزوند، روزهایی که بکهیونش از مال اون بودن بی‌اطلاع بود.

امگای خواننده بعد از اعتراف توی انباری هر لحظه چشم‌های خجالت‌زده‌ش رو ازش می‌گرفت و با اون گونه‌های رنگ‌گرفته‌ش با تمام سرعت فرار می‌کرد. روی پاش نمی‌نشست، با چشم‌های براقش بهش نگاه نمی‌کرد، جلوش لباس عوض نمی‌کرد و به چانیول تکیه نمی‌داد اما در عین حال هنوز هم به خاطر حس ترسش شب‌ها بدون این‌که دست چانیول رو بغل بگیره نمی‌خوابید و چانیول شب‌ها رو بعد از خاموش شدن دوربین‌ها توی اتاق امگاش می‌اومد و بغلش کرده و می‌خوابید.

هر شب بغلش می‌کرد و حین نوازشش اطمینان می‌داد هیچ اتفاقی نمیفته و چانیول اون‌جاست تا ازش مراقبت کنه و بعد از آروم شدن لرزش‌هاش و فروکش کردن فرومون‌های ترسیده‌ش می‌خوابید. در آخرِ روز، بعد از تمام فرار کردن‌هاش، توی آغوش آلفاش آرامش‌گرفته می‌خوابید.

NedovtipaМесто, где живут истории. Откройте их для себя