-همه میدونستن به جز من، این یعنی چی هیونگ؟
آلفای قد بلند به حالت صورت شوکهی پسرکش نگاه کرد و دوباره نگاهش رو به دستهای پسر روبهروش داد. دم عمیقی گرفت و قبل از گفتن جملهی کوتاهش نفسش رو صدادار بیرون داد.-یعنی همه فهمیده بودن من عاشقتم یکییهدونه.
حین بالا آوردن دستهای کشیدهی بکهیون، خیره به چشمهای پسر لبخندی زد و روی انگشتهای بلندش رو بوسید.
-من فقط.. فکر کنم خیلی... عجیب و ضایع بودم...
بین جملهش چندین بار مکث کرد. دستهای بکهیون رو بین دستهاش گرفت و حین نوازششون بدون نگاه کردن به پسر جوون ادامه داد:
-از عمد کاری میکردم بوی منو بدی تا کسی سمتت نیاد. به هرکسی که میخواست بیاد سمتت دندون نشون میدادم و تلاش میکردم ازت دورشون کنم. تو باعث میشدی یه آدم دیگه شم یکییهدونه.
بوسهی دیگهای پشت دست پسر جوون زد و ادامه داد:
-آقای بیون ولی گفت از چشمام فهمیده. شاید چون خودش همین تجربه رو داشت فهمیده بود، نمیدونم درست... ولی تنها کسی که نمیدونست عاشقتم خودت بودی هیون...
دستش راستش رو از دست بکهیون به گونهش رسوند و حین نوازشش ادامه داد:
-تو عزیزترینمی یکییهدونه. من نمیخواستم بهت آسیب بزنم، نمیخواستم زندانی قفس خواستههام بشی. نمیخواستم بهخاطر توی بغلم گرفتنت خفهت کنم. اشکالی نداشت اگه خودم آسیب میدیدم، اگه توی گودال خواستههام غرق میشدم یا حتی اگه بهخاطر بغل نگرفتنت نفس نمیکشیدم؛ ولی تو نباید اذیت میشدی. تو باید زندگی میکردی، اونم با شادی و در بهترین حالت. آلفای تو بودن بهترین چیز زندگیمه یکییهدونه ولی نمیتونم بگم امگای من بودن هم برای تو همینطوره. تو باید بالهای سفید خوشگلتو باز میکردی و آزاد پرواز میکردی، باید بدون دخالت فرومونها و جفتها عاشق میشدی، من زنجیرت میکردم...
نفس عمیقی کشید تا بغضش رو بخوره و تند تند پلک زد تا بکهیونش رو بهتر ببینه. دستش رو به شونهی امگای دوستداشتنیش رسوند و حین کشیدن انگشتش روی مارکش ادامه داد:
-ولی تهش هم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و برای خودم مارکت کردم. آخرش جلوی پروازتو گرفتم و برای خودم زندانیت کردم. نباید به خودم زنجیرت میکردم. تو حیفی!
فرومونهای ناراحتی و تلخ مرد هیکلی فضای دفتر رو پر کرد و امگای جوون درد آلفاش رو با خودش حس میکرد. قلبش داشت فشرده میشد و مارکش گزگز میکرد. درد و ناراحتی چانیول داشت اون رو هم غرق میکرد و تصور اینکه هیونگش داشت حجم خیلی بیشتر و عمیقتری از این حسها رو تجربه میکرد و اذیت شدنش از پرسیدن اون سوال پشیمونش کرده بود. جلو رفت و آلفای مهربونش رو بغل کرد. چانیول حتما یه علت بزرگ برای تمام این حرفهاش داشت و میتونست بعدا بفهمش. دستهاش رو دور شونههای پهن چانیول انداخت و سرش رو به قفسهی سینهش چسبوند. چونهش رو روی موهای نرم هیونگش تکیه داد و صداش با ولوم پایینی توی گوش چانیول پخش شد.
YOU ARE READING
Nedovtipa
Fanfiction🌕Name: Nedovtipa 🌞Couple: Chanbaek 🌜Genre: Romance, Fluff, Smut, Omegaverse 🌞Writer: #fatemeas 🌛Teaser: بکهیون، امگای ۱۹ سالهایه که به عنوان خواننده توی کمپانی Muse کار میکنه. اون به عنوان یک امگای جوان، در انتظار آلفای مقدرشدهشه... بیخبر...