مقدمه

451 58 8
                                    

تو هیچوقت وجود نداشتی..
و من هم هیچوقت تورو نداشتم..
چون تو فقط در رویای من زندگی می کردی!..
و من این رو در سفر های کوتاهی که از خیالم به زندگیِ رویاییِ تو داشتم متوجه شدم..
اینکه ما.. برای هم ساخته نشدیم.
تو از دنیای بنفش بودی، و من دنیایی تماما خاکستری..
تو در عین قابل لمس بودن تنت، لب هات، و حس نفس های داغت روی پوست گردنم، غیرواقعی بودی!..
شاید هم وجود داشتی.. اما نه برای من..
ما سهم هم نبودیم..
این اشتباهِ ناخواسته ی من بود نفسم..
پس.. گناه تورم به دوش می‌کشم!

وقت از خواب بیدار شدنه..

[ SHIFT ] ↬ KookVWhere stories live. Discover now