تمام شده
داستان راجب پسریه که قصد داره چیزی رو تجربه کنه که همه ازش حرف میزنن و اکثر انجامش دادن و حالا تو سن نوجوونی و کنجکاوی قراره اون هم طعمش رو بچشه
طعم داشتن یه رابطه رو
ولی توی این رابطه دنبال چی میگرده؟
کسی رو که برای اولین تجربش ا...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
قبلا از اینکه پارت رو شروع به خوندن کنید لطفا این دو اهنگ رو دانلود کنید و وقتی که گفتم پلی کنید و با متن ازش لذت ببرید 👇
NF : THE SEARCH
Plaza : All mine
___________________________________________
موزیک All mine پلی شه
از کجا شروع شد؟ اها درسته ، از همون اوائل راهرو بود که شروع کردن به بوسیدن هم تا رسیدن به اتاق حسابی از خجالت لبهاشون در اومده بودن .
محکم به در اتاق کوبیده شد ، لب هاشون روی هم لیز می خورد و زبون هاشون در جنگ باهم بودن تا ببینن کی برای وارد شدن پیروز میشه ، اول روی لبهاش کشید شد مثل عسلی که با دست هات رو لبات پخشش کنی و اون رو کمکم وارد دهنت کنی تا مزش رو بچشی .
دست های بزرگش زیر باسنش قرار گرفت و بلندش کرد و تنها کاری که اون لحظه از دستش بر میومد چنگ انداختن به لباس مرد دیوونش بود ، نفس های تند و لب هایی خیس ، موهایی که نامنظم روی پیشونیش ریخته بود و لباسی که تا گلوش بالا کشیده شده بود ، پارچه مزاحم سراسر بدنش رو از دستهای کاوشگرش محروم کرده بود و اون خیلی بیقرار فقط گذاشت تا از هم بپاشه و به اوج بره .
اون دست ها ، وای که اون دست ها تنها برای دیوونه شدنش کافی بود .
نیشخند جذابی روی صورت جونگ کوک جا خوش کرده بود و از تقلاش لذت می برد ولی بالاخره ، بالاخره داشت پیش می رفت ، اون کاوشگرهای بزرگ به سمت شلوارش رفتن و بالاخره پاهاش و عضو حساس شدش آزاد شدن ، لزجی بین پاهاش منزجر کننده بود اما تنها کشیدن انگشت های اون روی رون هاش و چنگ زدن بهشون کافی بود تا فکرش رو خالی از هرچیزی کنه ، سری که به سمت شکمش نزدیکتر میشد و سردی زنجیر گردنبندی که روی پوست حساس شده عضوش کشیده و کاری می کرد که بخواد شروع به گریه کردن کنه .
می خواست همین الان دستش رو جلو ببره و وارد موهای اون مرد کنه و با تمام توان به سمت پایین بِکشتش ، حس زبونش روی ورودیش کم بود و اون همین الان می خواستش .
: فقط بهم بدش ، من اون زبون لعنتیت رو داخلم می خوام .
بی پروا گفت انگار خودش نبود ، موادی که هنوز تو خونش بود عقلش رو خاموش کرده بود و با حرفاش کاری کرده بود که هردو سرخ شن ، وحشی تر و دیوانه تر . با هر بار کشیده شدن اون ماهیچه کوچیک و خیس روی ورودیش هقی می زد و صورتش رو با دست های سفید و لرزونش می پوشوند .