P22.Death

1K 130 30
                                    

صبح بود که این خبر بهش رسید ، فکر نمی کرد مجبور بشه دوباره با اون رو به رو شه اونم اینجوری

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

صبح بود که این خبر بهش رسید ، فکر نمی کرد مجبور بشه دوباره با اون رو به رو شه اونم اینجوری . جانگ هوسوک‌ ، کسی که این چند وقت درگیرش بود .
اون مرد نه‌ عضوی از خانوادش بود نه دوستش نه حتی یکی از بیماراش‌ اما اون الان اینجا بود فقط چون‌ اون مرد شرایط سختی رو می گذروند .
واقعا تمام‌ اینا فقط بخاطر یه کراش ساده و کمی وقت گذروندن‌ و هم صحبتی با مرد بود یا سرنوشت‌ برنامه دیگه ای براش ریخته بود ؟

صبح داشت خواب هفت پادشاه رو میدید که گوشیش شروع کرد به زنگ خوردن ، یکی از دوستاش‌ تو همون بیمارستانی کار می کرد که دوست پسر قبلی هوسوک‌ توش بستری بود و بهش خبر داد که حال هوسوک خوب نیست و از حال رفته و چون شماره کسی از اشناهاش رو نداشتن‌ به اون زنگ زده بودن‌ .

و وقتی رسید انتظار این همه اشوبه بازار رو نداشت ، دوست پسر سابق هوسوک‌ به قتل رسیده بود !

باورش‌ سخت بود آخرین بار اون مرد رو فقط درحال خواب اونم با دست شکسته دیده بود و هوسوک رو بخاطر وضعیت اون مرد دلداری داده بود حالا با فهمیدن مرگش‌ تمام بدنش‌ مور مور شده بود و وضعیت هوسوک هم بعد از بهوش اومدن تعریفی نداشت ، مرد تمام مدت با حالت غم زده و بیروح بی هیچ حرفی به دیوار زول‌ زده بود و این جیمین رو نگران می کرد اما تمام این حالت ها فقط واسه یک ساعت اول بود و بعد اون تبدیل به سنگ سردی شد که اخماش از هم باز نمیشد و علاوه بر بحث با پلیس‌ مدام با گوشیش درحال تماس برقرار کردن بود .

عملا وجودش بی فایده بود اما می خواست آخرین تلاش هاش رو واسه مرد دراز کشیده رو تخت بکنه .

: کسی هست که مراقبت باشه؟

پوزخند هوسوک خودش گویای همه چیز بود : آخریش امروز رفت .

: خیل خب پس من کسی هستم که این مسئولیت رو قبول می کنه

هوسوک بنظر متعجب می یومد و شاید همین هم دلیل لبخنده نا میزون و تمسخر امیزش بود : اونوقت چرا؟

: چون من هم یه نفر رو از دست دادم و کسایی بودن که ازم محافظت کرد حالا منم می خوام‌ اینکار رو برای تو انجام بدم

: برای همونا‌ انجام بده من نیازی به ترحم ندارم‌

: اگه می شد اینکار رو می کردم ولی اون ها کسایی نیستن که در قبال کمکشون انتظار چیزی رو داشته باشن ولی قلب من از جبران نکردن سنگینی می کنه پس با تو جبرانش‌ می کنم و تو هم نمی تونی جلوم رو بگیری چون خیلی لجبازم‌

I found a daddy just for myself ( kookv version )Where stories live. Discover now