P23.memory

1K 103 13
                                    

: وایییی‌ نامجوناااااا‌ باورت میشه تهیونگ اسم من رو گفتتتتتت ؟

: هه این کجاش ذوق داره ؟ تازشم‌ اول اسم منو گفت‌

: گمشو ببینم مرتیکه‌ گنده از هیکلت خجالت بکش‌

....
هی تهیونگا سال دیگه خودم میبرمت‌ مدرسه

.....

دوست داری بریم‌ شهربازی ؟ فقط من و تو

...

:تهیونگا‌ هیونگ همیشه پیشته تا وقتی یونگی هیونگ‌ هست از هیچ‌ چیز نترس باشه ؟
........

: قایم‌ شو قایمش‌ ، همینجا بمون‌ باشه ؟ هیونگ زود بر میگرده ، نمی ذاره هیچ کس ته‌ته رو اذیت کنه ، هیونگ بر میگرده قول میده

.....

: ه..هی..هیونگ..متاسفه..که‌‌..بد..قوله...ببخ..شید...عزیز..من

....

تهیونگ ؟ تهیونگ ؟ ته‌ته‌ بیدار شو تهیونگااااا

چشم هاش به سرعت از هم باز شدن و مثل کسی که روش یه سطل آب سرد پاشیدن لرزون بود و نفس نفس میزد .
صورتش خیس و چشم‌ هاش می سوخت ولی چرا؟

چهره ی نگران جونگ‌ کوک رو تار میدید و مغزش هنوز تو شوک بود
: ته خوبی؟ داشتی خواب بد میدیدی؟

خواب میدید ؟ پس چرا یادش نیست ؟

دست های گرم کوک روی شونش نشست و درحالی که پیشونی هاشون‌ رو به هم چسبونده بود گفت: می خوای برات آب بیارم ؟

: لطفا

بوسه ی روی موهاش نشست و بعد تنها شد .

: یونی تو میدونی من چه خوابی دیدم ؟

می خواست جوابش رو بدونه ، که بفهمه این دیگه چه حالیه ولی ... صدایی نبود .

: یونی ؟ کجایی‌ ؟

نتونست بفهمه چون همون لحظه کوک برگشت و لیوان آب رو بهش داد بعد هم به سمت کمد لباس هاش رفت و گفت : ته من باید برم سرکار شب دوباره میبینمت دوست داری باهم بریم رستوران یا هر جا که تو دوست داشته باشی ؟

خب تهیونگ آدم خرافاتی نبود ولی خوابی که دیده بود و نبودن یونی و مونی اون رو سست کرده بود ، دلش می خواست تمام روز رو داخل تختخوابش بخوابه و حتی پاش رو از سنگر دفاع ایش بیرون نذاره

: بزارش برای یه وقت دیگه

کوک کمی نگران و مردد‌ برای ترک کردنش‌ سری تکون داد و گفت : باشه هرجور که راحتی من زود برمیگردم مراقب خودت باش خداحافظ

بعد از اینکه کوک اون رو با یه بوسه خداحافظی ترک کرد به این فکر کرد که دوست داشت آخر اون جمله به جای خداحافظی دوست دارم می بود اما اینجوری خودش رو قانع کرد که مراقب خودت باش هم یک نوع دوستت دارم گفتنه‌

I found a daddy just for myself ( kookv version )Where stories live. Discover now