1

199 31 3
                                    

نگاهش بین متن های روزنامه می‌چرخید و گاهی زیر لب زمزمه میکرد، روزنامه نو که به تازگی چاپ شده بود رو
روی میز بغل مبلش گذاشته بود ، میزی که به نظر کمی قدیمی می‌رسید ، طرح ساده با کمی چوب کشیده شده ، به رنگ سیاه و سفید که به تازگی رنگ شده بود
دستی سمت لیوان مشکی ساده برد، کمی از چای

نوشیدو گفت
_ پس تو زندگیت هم قلبتو انتخاب کردی هم مغزتو! ، نظرت درباره یه چالش چیه شرلوک هلمز ؟

خیابون بیکر ( ساعت ۱:۳۰دقیقه ظهر)
شرلوک نگاهی به جان کرد که به راحتی رو مبل نشسته بود و هرز گاهی نگاهی به شرلوک میکرد، صبرش تموم شد با لحن حق به جانبی گفت

_ چیزی شده جان؟
جان سری تکون داد
_ نه، فقط برام سواله اگه یکی کپی تو بود ، دنیا هنوز وجود داشت یا نه؟
شرلوک نگاه به حوصله ای کرد
_ خوشبحالت جان، همیشه ذهنت ارومه
شونه ای بالا انداخت گفت
_ لااقل من اطلاعات کامل درباره ستاره ها دارم ، چون مغزم همیشه ارومه
شرلوک با چهره تو هم که انگار بهش برخورده باشه گفت
_ جان!
تکخنده ای کرد
_ بله شرلوک؟
سمته لب تاپ جان رفتو خودش مشغول حل کردن پرونده ها کرد
لستراد با عجله به سمت طبقه بالا رفت با داد گفت
_ شرلوک، شرلوک!
شرلوک سرشو از لپ تاپ در اورد
_ چیه لستراد؟
لستراد با لباس مشکی که به تازگی شسته شده بود، موهای کمی بهم ریخته و چهره پریشونش نگاهشو سمت شرلوک چرخوند
_ یه پرونده قتل هست ولی
هنوز حرف لستراد تموم نشده بود که پوزخند شرلوک نمایان شد، جان بدون فکر کردن به موضوع سمت لستراد برگشت
_ اروم باش، اب میخوای؟
لستراد چند بار سری تکون داد گفت
_ ن، موریارتی برگشته
با حرف لستراد شرلوک و جان برای چند دقیقه ای تو شوک رفته بودن، شرلوک به خودش اومد گفت
_ یعنی چی؟
***
_ به نظرت اون زنده ست؟
_کی؟
_ اونی که تو قبره؟
_بعد اینکه از قبر درش اوردم ازش میپرسم
***
امیداروم از داستان لذت ببرید، نظر یادتون نره⁦♡⁩

Endless rub(دردسر بی پایان)Where stories live. Discover now