6

66 13 7
                                    

جان نگاهی به دفترچه کردو گفت
_ چطور ممکنه؟

شرلوک دفترچه رو رو میز پرت کردو به سمت ناتالی رفت
_ آخرین بار کی اومد اینجا؟

نگاهی به قالیچه دم اتاق کردو گفت
_ مأمور های پلیس
_ فقط؟
انگار چیزی یادش اومده باشه تک ابروی بالا انداختو گفت
_ یه اقای اومد گفت از دوستای بردارم هست ، انگار بهش چیزی بدهکار بوده اومد دادم بهم اگه اشتباه نکنم کمی پول بود تو یه کیف

دستی سمت آشپزخونه دراز کردو ادامه داد
_ پولو گذاشتم تو اجاق گاز هنوز اونجاست
شرلوک به سرعت سمت جان برگشتو گفت
_ برید بیرون همین الان
جان کمی اخم کردو به چشمای شرلوک نگاه کرد
_ چی شده شرلوک؟
صداشو بلند کردو گفت
_ همین، الآن
هر سه به سرعت سمت در خروجی رفتن، شرلوک در خروجی رو با عجله باز کرد
بومممممم
تنها چیزی که تو خیابون های شهر لندن معلوم بود ،خونه ای بود که تو آتیش در حال سوختن بود، جان با اخم از روی زمین پاشدو با صدای بلندی گفت
_ شرلوک؟ شرلوک

با سردرد بدی از روی زمین پاشدو نگاهی به ساختمون سوخته کرد
_ چیزی نیست جان
نگاهی به شرلوک که سالم میومد کردو به سمت ناتالی که هنوز روی زمین دراز کشیده بود رفتو گفت
_ هی حالت خوبه؟
کمی تکونش دادو ادامه داد
_صدامو می‌شنوی ؟ حالت خوبه؟
دستشو سمت نبضش برد، هنوز زنده بود و این یه برگ برنده براشون حساب میشد
هنوز زمان زیادی از سوختن خونه نگذشته بود که سر کله ی همه پیدا شد
لستراد نگاهی به خونه و بعد نگاهی به اون دوتا کردو گفت
_ فقط بهم بگید شما دوتا این خونه رو به آتیش نکشیدید
جان بی حوصله نگاهی به گِرِگ کرد
_ چرا باید اینجا رو اتیش بزنیم لستراد؟ چه سودی برامون داره؟
شونه ای بالا انداختو گفت
_ نمیدونم از شما دوتا هیچی بعید نیست
به سمت شرلوک چرخیدو نگاهی یه قیافه داغونش کرد
_‌خب، بگو چی شده
دستی به موهاش کشیدو گفت

_ موریارتی، خودشو جای دوست بردارش جا داد، یه

کیف پول بهش داده که بنزین روش ریخته و منتظر این

بود که ما وارد اون خونه بشیم و همه مون بمیریم

لستراد ابروی بالا انداختو نگاهی به خونه سوخته کرد
_ پس چه شکلی اون پول ها آتیش گرفت؟
سری از تأسف تکون دادو گفت
_ از طریق نقطه آتیش
صورتشو در هم کردو نگاهی به جان کرد
_ این چی میگه جان
شرلوک سمت ماشین رفتو گفت
_ از کسی که لقبش گِرِگ باشه بیشتر از اینم توقع نمیره
با اعصابنیت داد زد
_ اسمم گِرِگه شرلوک نه لقبم
جان تکخنده ای کردو گفت
_نقطه اتیش یعنی اینکه کمترین درجه حرارتی که به اون جسم بدی و آتیش بگیره
لستراد سری تکون داد
_ همینم نمیتونست مثل ادم توضیح بده؟
خنده ای کردو گفت
_ مطمئنن نه
( توضیح نقطه آتش : از پايين ترين درجه حرارت، به گونه اي كه حرارت ايجاد شده از احتراق بخار مشتعل، توان توليد بخار كافي جهت ادامه احتراق داشته باشد.)

باصدای پیامک گوشیشو در اورد و نگاهی به اون شماره ناشناس کرد، تک ابروی بالا انداختو زیر لب زمزمه کرد
_ پس همین دور برایی ناشناس
_1717411410510960665831311141011099766,8674747260661741087210960؟
( معنی:‌تحت تأثیر قرار گرفتم کاراگاه، دشمن تو از ترفند جالبی برای کشتنت استفاده کرد، حالا با چه آتیشی باهاش مبارزه می‌کنی کارآگاه؟)

نگاهی به پیامک کردو و پورخندی زد
_ شاید تو باهوش باشی شرلوک هلمز، ولی هیچ وقت منو پیدا نمیکنی مگر اینکه خودم پا پیش بزارم
_ 16665810180
( معنی پیامک: پس وارد بازی شدی)
لباس پلیسو تو ماشین پرت کردو به سمت جمعیت رفت، همون‌جور که میرفت نگاهی به شرلوک هلمز و جان واتسون کردو و زمزمه کرد
_ باید با دشمنتون ملاقات کنم، فکر کنم تو آینده کلی کار باهم داریم، جیمز موریارتی یه مهره با ارزش به حساب میاد شرلوک هلمز
سوار تاکسی شد تا نمای شهرو بهتر از از مردمش ببینه

لستراد و جان به سمت شرلوک که به ماشین پلیس تکیه داد بودن رفتن، لستراد سرشو خاروندو گفت
_ شرلوک تو چند روز پیش تو رستوران نبودی؟
پوکر نگاهی به صورتش کرد
_ نه
_ مطمئنی؟
_اره
کمی شرسو چرخوندو گفت
_ ولی من مطمئنم تورو دیدم
جان به سمتش چرخید
_ شرلوک چند روز کامل همش خونست، فکر کنم از خسته گی زیاد توهم زدی
لستراد سری تکون دادو گفت
_ قیافشو ندیدم ولی مطمئنم دیدمش، دقیقا همون قد بلند با همون لباس فقط فرقش این بود که یه گلاسیس مسخره گذاشته بود دقیقا مثل موهای خودش فر
جان تکخنده ای کرد
_ شاید یکی از طرفدارش میخواست اذیتت کنه
_ فکر نکنم جان، اون دقیقا مثل شرلوک بود، وقتی از پیشخوان رستوران پرسیدم اون شخص چه شکلی بود دقیقا حالت صورت شرلوک بهم نشون دادو گفت تنها فرقشون این بود که اون زن بود و شرلوک یه مرد
جان تک ابروی بالا انداختو گفت
_ اسمشو یادش مونده
_ نه یادم نیست ولی هرچی بود من مطمئنم واقعی بود
جان شونه ای بالا انداختو گفت
_ نمیدونم
شرلوک نگاهی به جان کردو به سمت جاده رفت
_ بیا جان باید بریم خونه

نگاهی به مردم تو خیابون کردو گفت
_ بنظرت عجیب نیست شرلوک
_ چی؟
_ امروز گِرِگ حرفای عجیبی زد
_ اون همیشه حرفای عجیب میزنه
به سمت شرلوک برگشتو گفت
_ اگه یکی تو خیابون ها با قیافه ای تو خلاف کنه ممکنه برات دردسر بزرگی درست بشه
سری سمت جان برگردندو به چشمای عسلیش نگاه کرد
_ نگو برای من جان، بگو خودم دوست دارم بدونم اون کیه
شونه ای بالا انداختو گفت
_ حالا هرچی، کنجکاو شدم بینم اون کیه
_ هرکی هست سر کله اش پیدا میشه پوزخندی زدو ادامه داد
_ یه احمق که داره وانمود میکنه منه
جان سری تکون دادو گفت
_شاید
***
_ تو شبیه ای اونی!
_ نه، من خیلی از اون باهوش ترم
_ واسه چی اینجا اومدی؟
_ چون میخوام بفهمونم جز من کسی حق نداره نابودش کنه
_ دیر اومدی
_ شاید اگه ایندفعه واقعا مردی پشیمون بشی
بومممم
***
ببخشید بابت دیر آپ کردن، امتحانای من امروز تموم شد و خیلی حرص خوردم😅
نظر و ووت یادتون نره
معذرت میخوام⁦♡⁩

Endless rub(دردسر بی پایان)Where stories live. Discover now