4

86 20 7
                                    

نگاه عصبی بهش کردو گفت
_ میشنوم شرلوک
شرلوک با ژست همیشگیش نگاهی به جان کرد

_ دو روز پیش یکی بهم پیامک داده، جوری وانمود

میکرد که انگار میدونست چه پرونده ای به دستم

میرسه، هر لحظه منتظر بود ببینه جواب من چیه

جان ضربه ای ریزی با انگشت شصتش به مبلی که رو به رو شرلوک بود وارد کردو گفت

_ خب!، مشکلش چیه؟

شرلوک سری تکون دادو به روزنامه رو میزش نگاه کرد

_ مشکل همینه جان، این پیامک های کد گذاری شده،

برای این کد گذاری ها از جدول مندلیف استفاده کرده

نه اونی که همه بلدن و حفظ شدن بلکه اون جدولیه که

تاموس گفته، ولی یه فرق وجود داره، تو باید برای تک

تک کلمه ها یه عدد بزاری ولی اون فقط عداد حرف اول

رو گفته و منتظر من همشو کنار هم بزارم و به جواب برسم
جان سری تکون دادو گفت

_ شاید یه طرفدار میخواد اذیتت کنه

_یه طرفدار که وقتی بهش گفتم پرونده قتل بسته شد

خیلی یهویی در عرض ۱۰ ثانیه بهم گفت حالا دوتا

پرونده قتل داری با چه روشی حلش میکنی؟، اگه

طرفدار بود همون لحظه دیگه پیامک نمیداد نه اینکه

بهم بگه دوتا پرونده قتل دستم افتاد

جان سری تکون دادو گفت
_ شاید موریارتی باشه
از روی مبلش پاشد پرونده روی میز رو به جان داد

_ موریارتی نیست جان، یکیه که میدونه چه شکلی باید

زمینه برای پیدا کردنش درست کنه، درست مثل کسی

که میدونه پایان هر بازی که شروع میکنه بردش با خودشه
جان سری تکون دادو کمی از چایش نوشیدو گفت

_پس یکی داره این قتل هارو کنترل میکنه

نگاهی به برگه ها روی دیوار کردو و اشاره به کاغذ ابی رنگ کردو گفت

_ نه جان، اون فقط تماشا میکنه، منتظر ببینه برنده بازی

کیه، اونوقت فکر میکنه خودشو نشون بده یا ن
جان سری تکون دادو از سر تاسف نگاهی به پرونده رو به روش کرد

_ یا زیادی باهوشه یا انقدر احمقه که فکر میکنه میدونه برنده میشه
پوزخندی زدو گفت

_ اون باهوشه ولی مثل احمق ها منتظره ببینه اطرافیانش چقدر تو بازی کردن حرفه این

ساعت ۳ ظهر لندن( انگلیس)
ویالون رو روی میز گذاشت و کت مشکی شو پوشید، به

سمت در خروجی رفت، نگاهی به خیابون ها شلوغ کردو زیر لب زمزمه کرد

_ کاراگاه ‌معروف تو همچنین خیابون های قدم میزنه؟ باعث افتخارمه تو شهرش قدم بزنم

پوزخندی زدو به راه رفتن ادامه داد، نگاهی به رستوران کنار خیابون کردو گفت

_ این رستوران عجیبه، یه نگاه بهش میکنم
به سمت رستوران رفتو و درو باز کرد، نگاهی به ادم های
داخلش کردو زمزمه کرد

_ چرا همتون انقدر احمقید؟ یکم شبیه اون احمق از خود راضی باهوش باشید
به سمت میز سفارش رفتو و گفت
_ یه همبرگر
مردی نسبتا قد بلند، با موهای مرتبه شده و چهره شادمان نگاهی به زن رو به روش کردو گفت

_ بله، الان سفارشتون حاضر میشه، ببخشید خانوم
_ بله
کمی اخمشو توهم کردو گفت
_ من جای شمارو دیدم؟
پوزخندی ریزی رو لبش شکل گرفتو گفت

_ فکر نکنم، من اولین بارمه تو این رستوران پا میزارم
سری تکون دادو گفت

_ اوه بله، معذرت میخوام
_ خواهش میکنم

به سمت میز رفت، تا سفارشش حاضر بشه، زمان زیادی برای صرف غذا مصرف نکرد، بلند شدو به سمت میز رستوران رفت تا حساب کنه، خواست از رستوران بره بیرون که صدای مردی باعث شد سر جاش بمونه

لستراد نگاهی به رستوران کردو به سمتش رفت، الان به شدت گشنش بود برای همین نزدیک ترین رستوران رو انتخاب کرد، به سمت میز سفارش غذا رفتو و یه همبرگر سفارش داد، هنوز غذاش تموم نشده بود که حس کرد شرلوک رو دیده

بلند شدو به سمت شرلوک رفت صداش کردو گفت
_ شرلوک، اینجا چیکار می‌کنی؟
از پشت خیلی شبیه شرلوک بود انگار خودش بود،
درست مثل اینکه یه کلاه‌گیس مسخره سرش کرده باشه و تو خیابون قدم بزنه
بدون اینکه سری سمتش برگرده گفت
_ من اون نیستم
خواست به سمتش بره که به سرعت به سمت در خروجی رفت، خواست به دنبالش بره که یادش افتاد غذاشو کامل نخورده، برگشت سر جاشو گفت
_ بعدا ازت میپرسم شرلوک، نکنه برای یه پرونده مسخره کلاه گیس گذاشتی؟
شونه ای بالا انداختو زمزمه کرد
_شرلوک هملزه دیگه، همیشه عجیبه

***
چرا قایم شدی؟
_منتظرم ببینم تا کجا پیش میرید
_ یعنی خودتو نشون نمیدی؟
_ گفتم، منتظرم ببینم تا کجا پیش میرید
_ پیدات میکنم
_ منتظرم، فقط قبلش یه بیمارستان برای اون احمق رزو کن، چون من از اون دیوونه تو دردسر دیوونه ترم
***
نظر و ووت یادتون نره⁦♡⁩
بچم کلا اعصاب نداره😂

Endless rub(دردسر بی پایان)Where stories live. Discover now