4

524 138 171
                                    

****
Let me share, this whole new world, with you...(:

*****

+آلفا؟
لبخند بزرگی صورت آلفا رو پوشوند. چقدر حسرت این لحظه و شنیدنِ این کلمه رو کشیده بود؟
_آره سوییت هارت، من تمام این منطقه و گله‌هاش رو زیرپا گذاشتم و بالاخره... اینجا پیدات کردم.

هری چیزی که میشنید رو باور نمیکرد. چطور ممکن بود؟
همیشه آرزو میکرد که آلفاش، کسی به غیر از عوضی‌هایی باشه که توی گله‌ش هستن، بیاد سراغش و از این جهنم دورش کنه.
حالا رویاش به حقیقت پیوسته بود اما... این هری بود که ترسیده بود. چطور باید به مرد رو به روش اعتماد میکرد؟

اون آلفاش بود، هری حسش میکرد، اما اگر رهاش میکرد؟ اگر ردش میکرد؟ اگر مارکش میکرد و بعد تنهاش میذاشت؟ اگر...
هزاران "اگر" در آنِ واحد توی ذهنش بالا و پایین شدن و لرز انداختن به وجودش.

لویی متوجه دگرگون شدنِ حالِ پسرِ رو به روش بود. بدنش یخ کرده بود و عطر تلخش، دوباره بینی‌ش رو آزار میداد.
_هری... آروم باش عزیزم... لطفا. من میدونم که میترسی و بی‌اعتمادی، اما این چیزی رو حل نمیکنه. ازت میخوام که به گرگت و غریضه‌ت اعتماد کنی.

هری متنفر بود از اینکه ناخودآگاه، بدنش بیشتر از خودش، به آلفای رو به روش وفادار بود و بدون اینکه بخواد، کارهایی که میگفت رو انجام میداد.
_گرگت خطر رو حس میکنه هری. اگر من برات خطرناک باشم، گرگت میخواد که از تو محافظت کنه، بهش گوش بده... کنار من احساس خطر داری؟

هری با بغض و چشم‌های تر شده از سرِ ناچاری، به آلفا نگاه کرد.
+من میتونم حس کنم که تو آلفای منی، معلومه که گرگم کنارت احساس بدی نداره!
لویی کمی روی زانوهاش جا به جا شد. حالا که تونسته بود جفتش رو پیدا کنه و اون هم متوجه شده بود که لویی آلفاشه، تا آخر عمرش وقت داشت که براش صبر کنه.

لبخندی نثار صورت پریشونش کرد.
_نکته همینه عزیزم، وظیفه‌ی من، محافظت از توعه، نه آسیب زدن بهت! من مراقبتم، امن‌ترین جا برای تو از این به بعد، کنار منه.
هری دستش رو مشت کرد و ناخن‌های کوتاهش رو کفِ دستش فشرد.

+تک تکِ دوستام که بعدا جسدِ تیکه تیکه و غرق در خون‌شون رو دیدم، گولِ همین حرف‌ها رو خوردن!
لویی بدنش رو تکون داد و دوباره، چهارزانو روی زمین نشست. انقدر خوشحال بود که میتونست تا هروقت که هری لازم داره، براش دلیل بیاره و بهش ثابت کنه که قصد نداره آسیبی بهش بزنه.

روحِ آسیب دیده‌ی هری رو حس میکرد، دردِ بی‌اعتمادیش رو حس میکرد و تصمیم داشت که درمانش باشه.
_اونا دروغ میگفتن هری، منم دارم دروغ میگم؟ تو خودت حسش کردی، مگه نه؟ من الکی بهت نگفتم، گولت نزدم، یا هرچیزی شبیه به این.

+باشه،درست میگی. اگر ترکم کنی چی؟ میخوای... میخوای... ط...طرد...
لویی انگشت اشاره‌ش رو روی لب‌های لرزونِ هری گذاشت. اجازه نداد جمله‌ش رو تموم کنه.
_هیچ آلفایی، جفتِ واقعیش رو طرد نمیکنه هری. میدونی چرا؟ چون این فقط به امگا آسیب نمیزنه، آلفا رو میکشه!

A Whole New World(L.S/Z.M)Where stories live. Discover now