****
+وات د فاک لیام؟؟
آلفا دستش رو روی صورتش کشید و آرنجهاش رو به میزش تکیه داد.
_محضِ فاک بیبی، خیلی کار دارم، اجازه بده بهشون برسم.
زین دوباره جیغ کشید: تو کار داری، من ندارم؟؟؟ چطور میتونی انقدر ظالم باشی؟کاغذهایی که توی دستش بود رو توی هوا تکون داد و با چشمهای خشمگینش، خیره شد به مردِ روبهروش که کلافه و درمونده به نظر میرسید.
+یه خروار کار روی سرم ریخته و حالا باید محاسباتِ لعنتیِ تورو هم انجام بدم؟ داری بیگاری میکشی ازم؟؟؟لیام سرش رو روی دستهاش که روی میز بودن، کوبید و بعد با چشمهای خستهش، به زین نگاه کرد که حسابی شاکی بود.
_عزیزم، بیبی، لاو، لطفا! من فقط ازت خواهش کردم توی تایمِ آزادت، اون لیستِ فاکی رو کامل کنی! زین خیلی کار دارم، باشه؟ بجای بحث کردن، بیا فقط به کارا برسیم هانی.زین غرید: من هنوز انبار و لیستهای لعنتیش رو چک نکردم و ظاهرا تو هم قرار نیست بیخیال بشی. اصلا میدونی چیه؟ میرم به آلفا میگم! داری از من بیگاری میکشی!!!
لیام در عینِ خستگیِ بیش از حدش، با لبخند خیره بود به سلیطه بازیهای جفتش._برو بگو بیبی، خبرِ بد اینه که لویی طرفِ منه!
زین دست به کمر نگاهش کرد.
+الان داری پزِ رابطهی صمیمیت با لویی رو به من میدی؟
لیام نوچی کرد و به صندلیش تکیه داد.
_مسئله چیزِ دیگهایه هَزِل عایز (Hazel eyes - چشم عسلی)، این یه قانونه که اگر آلفا توی مسئولیتش کمک خواست، جفتش همراهیش کنه.پا روی پا انداخت.
_یعنی الان اگه لویی هم گیر کنه، هری باید کمکش کنه. حالا مسئله این نیست اصلا، من فقط ازت خواهش کردم! بااینحال اگه قراره شکایتم رو پیشِ آلفا ببری، باید بدونی که آلفا و قانون هردو طرفِ من هستن!زین با نیشخند نگاهش کرد.
+میدونی چیه؟! نکته اینه که بنظر نمیرسه لویی خیلی آلفای قانونمداری باشه! از اونجایی که داره شکار توسطِ امگاها رو جا میندازه! علاوه براون، من یه برگِ برنده هم دارم!چشمهای شیطونش که با خط چشمِ کمرنگ و نازکش، تیرهتر و شیطونتر شده بودن رو به چشمهای کنجکاوِ آلفا دوخت.
+کافیه برم پیشِ هری و بهش بگم تو داری ازم کار میکشی! یا مثلا... بهش میگم که بهم بیتوجهی کردی! میدونی چی میشه؟ آلفای عزیزت عمیقا به هری که ازقضا داداشِ منه، اهمیت میده و حدس بزن چی؟ کافیه هری راجع به این موضوع بهش بگه و ...بنگ!روی میزِ لیام خم شد.
+پزِ دوستت رو به من نده... آلفا!
چشمهای لیام تیره شده بودن. شیفتهی وقتهایی بود که زین براش زبون میریخت و باهاش کل کل میکرد!
بدونِ شکستنِ پیوندِ نگاهشون، با صدای گیراش لب زد: پس میخوای از من پیشِ لونا شکایت کنی، آره بیبی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/314469028-288-k427389.jpg)
YOU ARE READING
A Whole New World(L.S/Z.M)
Fanfiction🌤Let me share, this whole new world, with you(: ⭕️Complete⭕️ خوشحالم که به بوکم سر زدی🤍 این یه امگاورسه که کاپلِ غالبش، لری هستن💙💚 🔞دارای محتوای بزرگسالان من روشام و ممنونم که همراهمی🍓