*****
به دستور آلفا، تمام نیروهای مرزی از اول گروه بندی شده بودن. افراد رو متفرق کرده بود و ساختار جدیدی بهشون داده بود.
علیرغم مخالفت هری بخاطر وجود لیزا، اون روهم همراه خودش کرده بود و حالا داشتن به سمت شمال شرقی میرفتن.هرچقدر جلوتر میرفتن، سرمای هوا و میزان برفی که زمین رو پوشونده بود، بیشتر میشد.
گرگهای بزرگ با خزهای تیرهای که به سفیدی برف آغشته شده بودن، پنجههای سنگینشون رو محکم روی زمین میکوبیدن و جلو میرفتن.جلوتر از همه، آلفا تاملینسن با هیبت باور نکردنی گرگش، در حرکت بود و کنارش، جفتِ زیبای برفی رنگش! اون به خوبی با محیط اطرافش همخونی داشت.
+لو میشه یبار دیگه بگی چرا منو از دخترم جدا کردی و آوردی بین این برفها؟
هری توی لینک غر زد. صبحِ زود بود و اون دیشب خوب نخوابیده بود، برای همین کلافه و بیحوصله بود.لویی توی لینکشون آروم خندید و گفت: حواسم هست داری منو خیلی راحت به دخترمون میفروشی عزیزم!
هری متوجه تیکهی کلام لویی شد و با چشمهای گشاد شده، خودش رو بهش چسبوند. حالا وقتی راه میرفتن، دستهاشون بهم کشیده میشد.+لوووو! الان داری حسودی میکنی؟ به لیزا؟ خدای من! اون فقط خیلی ترسیده بود! دیدی که دیشب چقدر گریه کرد...
لویی چشم چرخوند و غر زد: توجیه نکن استایلز!هری نگاهی به پشتش انداخت و وقتی دید با افرادشون به اندازه کافی فاصله دارن، پرید تا از گوشِ آلفا گاز بگیره اما خب خیلی موفق نبود! جثهی بزرگتر لویی و سنگینی برفها، همچنین پرشِ کوتاهش، علتهایی بودن که نتونست به گوشش برسه و نقشهش با شکست مواجه شد!
آلفا که متوجه شده بود، با صدای بلند توی سر هری میخندید و حرصش رو بیشتر درمیاورد.
+خیلی بیادبی! من الان چند ساله که تاملینسنم آلفای عزیزم! بعدم به هیکل بزرگت نناز، تلافی میکنم.لویی متوجه شد که هری خیلی ریز داره براش ناز میکنه و این باعث شد ته دلش غنج بره. چقدر وقت بود اینطوری کل کل نکرده بودن؟ چقدر وقت بود کل صحبتشون راجع به مسائل پک و جنگ بود؟
به خودش قول داد بعد از تموم شدنِ این شیت، یه تایم طولانی، واقعا طولانی، برای جفتش بذاره!_قهر کردی؟ هری؟ جیزز! حیف شد چون من میخواستم بهت بگم داریم کجا میریم، ولی خب... تو قهری نه؟
هری زیرچشمی نگاهش کرد.
+داری گولم میزنی و من اینو میفهمم لویی تاملینسن!
لویی با لحن بیگناهی گفت: نه باور کن! من کاملا با جفتم صادقم!و بعد از مسیر خارج شد و به سمت درختها رفت. هری مکث کرد، بقیه هم پشت سرش.
با غرش آلفا که ازشون میخواست حرکت کنن اما همگی به راه افتادن. کسی بود که بخواد روی حرف آلفا حرف بزنه؟ فکر نمیکنم!
YOU ARE READING
A Whole New World(L.S/Z.M)
Fanfiction🌤Let me share, this whole new world, with you(: ⭕️Complete⭕️ خوشحالم که به بوکم سر زدی🤍 این یه امگاورسه که کاپلِ غالبش، لری هستن💙💚 🔞دارای محتوای بزرگسالان من روشام و ممنونم که همراهمی🍓