43

508 122 148
                                    

***
سه روز از مرخص شدنِ هری از درمانگاه گذشته بود؛ توی این مدت، طبق گفته‌ی شان، استراحت مطلق بود و خیلی تمایل به دیدنِ کسی نداشت. لویی هم تقریبا تمام وقت کنارش بود و از همونجا امور پک رو رسیدگی میکرد.

زین و جی و دخترا، گاهی میومدن و بهشون سر میزدن اما اکثر مواقع، خودشون تنها بودن.
آلفا تمام حواسش رو به جفتش داده بود و مدام چکش میکرد و مطمئن میشد امن و راحت باشه.

هری روی تخت نشسته بود و به طرز عجیبی به دست‌هاش خیره شده بود؛ این باعث شد ابروهای لویی که دقایقی بود داشت نگاهش میکرد، بالا بپره. ماگ قهوه‌ش رو پایین گذاشت و با احتیاط به هری نزدیک شد.

ذهنش رو چک کرد و ابروهاش بهم نزدیک شدن.
کنارش نشست و دستش رو روی دست‌های هری که نزدیک بهم چفت شده بودن، گذاشت.
_بیبی؟

سرِ هری بلند شد و فرفری‌هاش کنار سرش تاب خوردن.
چشم‌های خوش‌رنگش رو به آلفا دوخت. صورتش جون گرفته بود توی همین مدتِ کم.
+هووم؟

لویی شصتش رو روی پوستِ دستش کشید و نوازشش کرد.
_به چی داری فکر میکنی؟
هری یکم سرش رو روی شونه‌ش کج کرد.
+خودت میتونی ببینیش...

لویی نرم پلک زد و جواب داد: ولی دوست دارم تو بهم بگی. چی ذهنت رو مشغول کرده؟

هری دوباره نگاهش رو پایین دوخت و به دست‌هاش خیره شد. لبش رو زبون زد و گفت: دستام... زشت شدن!
_چرا همچین فکری میکنی عزیزدلم؟

هری دست‌هاش رو از زیر دستِ آلفا بیرون کشید و انگشت‌هاش رو بالا گرفت.
+ببین! ناخنام زشت شدن! پوستم خراب شده!

لویی هر دو دستش رو گرفت و پشتشون رو بوسید.
_چون ناخن‌هات نامرتب شدن، همچین حسی داری؟
هری غر زد: لو تو میتونی بفهمی چه حسی دارم!

آلفا لبخند زد و دوباره بوسیدش.
_سوییت هارت، اینکه میتونم بفهمم چه حسی داری، دلیل نمیشه که خودت باهام حرف نزنی و چیزهایی که توی فکرت هستن رو برام تعریف نکنی، خب؟

بعد با زمزمه‌ی «بشین الان میام»، ازجا بلند شد و به سمتِ میز آرایشی که پر از وسایلِ رنگارنگِ لوناش بود، رفت.
ناخنگیر رو برداشت و به سمتِ تخت برگشت.
دستمالی زیر دست‌هاشون گذاشت و بعد با حوصله‌، ناخن‌های هری رو کوتاه و مرتب کرد.

پوست‌های ریزی که کنار ناخن‌هاش بلند شده بودن رو گرفت و بعد ناخن‌هاش رو سوهان کشید.
هری اولش متعجب عقب کشید و گفت« خودم میتونم!»، اما بعد تسلیمِ چشم‌های نرم و دست‌های مهربون آلفا شد.

آلفا بعد از اینکه از تمیز بودنِ همه‌چیز مطمئن شد، ازجا بلند شد و به سمتِ میز آرایش برگشت. کشو رو باز کرد و سه رنگِ مختلف از لاک‌های هری رو بالا آورد.
_کدوما؟

A Whole New World(L.S/Z.M)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora