****
با رسیدن به جمعیت، هری بعد از گرفتنِ تاییدِ آلفا، به سمت پدر و مادرش دوید. مادرش وقتی دید که هری داره میدوئه، ترسید و نگران ازجا بلند شد.
آنه-هری عزیزم؟ اتفاقی افتاده؟ همه چیز خوبه؟ امنی؟هری بشدت خودش رو توی آغوش مادرش پرت کرد.
+مام!
آنه سخت پسرش رو بین بازوهاش فشرد.
آنه-عزیزم... چیزی شده؟همون موقع، دزموند هم نزدیکشون اومد. هری عقب کشید و نمِ زیر چشمهاش رو گرفت.
+حدس بزن چی شده! اوه خدای من! مام من آلفام رو ملاقات کردم!
آنه٫ دزموند-چیییی؟دزموند نگران بازوهای هری رو بین دستهاش گرفت.
دزموند- اون کیه هری؟ کجا ملاقاتش کردی؟ چی گفت بهت؟
هری نخودی خندید.
+آلفای گلهی رودخانهی نقرهای. همون که این مراسم بخاطرش شکل گرفته. باورتون میشه؟ اون تمام گلههای اطراف رو دنبال جفتش گشته! من بین درختها نشسته بودم، اون اومد پیشم.آنه- چی گفت بهت؟ آسیب که ندیدی؟
هری سرش رو به طرفین تکون داد.
+خیلی ترسیده بودم ولی لویی خیلی خوب باهام رفتار کرد. بهم گفت که دو ساله داره دنبالم میگرده و خیلی زیاد منتظرم بوده. مام اون بهم گفت باید باهاش برم به گلهش، من لونای پَکشام، باورت میشه؟آنه و دزموند، از خوشحالی و حسِ خالص پسرشون، خوشحال بودن. از طرفی، بابت اینکه آلفاش، کسی به غیر از آلفاهای گلهی خودشون بود هم خوشحال بودن. بااینحال، دزموند کمی نگران بود. هیچ شناختی راجع به اون مرد نداشت.
دزموند-الان کجاست؟ چرا نیومد باهات؟ من باید باهاش حرف بزنم.
هری لبش رو گزید. این همه هیجانی که توی وجودش حس میکرد، حسابی براش تازگی داشت. آخرین باری که از ته دل خندیده بود رو به یاد نمیاورد.+ازم خواست خودم بهتون بگم و بعدش، میاد تا باهاتون صحبت کنه.
بعد به عقب برگشت. لویی رو دید که داشت با مردِ جاافتادهای صحبت میکرد. به محضِ اینکه نگاهش روی لویی ثابت شد، اون هم بهش نگاه کرد. لبخندهاشون میدرخشید.آلفا به سمتشون حرکت کرد و به محضِ رسیدن به خانوادهی استایلز، با پدر و مادرِ هری دست داد و خیلی محترمانه، خودش رو معرفی کرد.
دزموند- صحبت کردن با شما مایهی افتخاره آلفا، مایلم کمی تنها صحبت کنیم.لویی سرتکون داد و بعد از اون، همراه با دزموند، از هری و آنه فاصله گرفتن. آنه محکم هری رو بغل کرد. سرش رو بوسید و زیرگوشش زمزمه کرد: حس خوبی ازش میگیری بیبی؟ آره؟
هری سرش رو تکون داد و تایید کرد.آنه- خیلی خوشحالم برات عزیزم! خیلی خوشحالم که داری از اینجا میری. چیزهای خیلی خوبی راجع به پکِ سیلور ریور شنیدم، خوشحالم که قراره بری اونجا.
هری لبِ پایینش رو بیرون داد و غمزده به مادرش زل زد.
+ولی خیلی دلم برات تنگ میشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/314469028-288-k427389.jpg)
YOU ARE READING
A Whole New World(L.S/Z.M)
Fanfiction🌤Let me share, this whole new world, with you(: ⭕️Complete⭕️ خوشحالم که به بوکم سر زدی🤍 این یه امگاورسه که کاپلِ غالبش، لری هستن💙💚 🔞دارای محتوای بزرگسالان من روشام و ممنونم که همراهمی🍓