***
حالا همه چیز رنگ و بوی دیگهای گرفته بود. پک حالت جنگی داشت و همه در هرلحظه، آماده بودن برای فرمان آلفا و حرکت به سمت مرزهاشون.
تقریبا نزدیک تمام مرزهاشون، پایگاههایی درست کرده بودن که مملو از افراد لشکر آلفا تاملینسن بود.
همه نوع سلاحی تهیه کرده بودن و افراد تیم پزشکی هم توی پایگاهها پخش شده بودن.کنترل عمارت و بخش مرکزی پک، کاملا به عهدهی هری بود و لیام و لویی و مارک و لویس، مدام به تمام مرزها سرکشی میکردن. لویی و هری بخاطر تواناییهای جدیدشون، حالا بدون هیچ محدودیتی میتونستن باهم لینک ذهنی داشته باشن و این فوقالعاده بود!
در این بین، فیزی و زین، بیشترین کمک رو به هری میرسوندن و تنها نگرانیای که داشتن، وضعیت لاتی بود؛ اون تقریبا روزهای آخرش رو سپری میکرد و استرسِ شرایطی که توش قرار داشتن، اصلا براش خوب نبود. علاوه براون، نبودن آلفاش هم مزید برعلت شده بود و این دلیلی بود که هری هرروز بهش سر میزد.
روزهای اولی که اعلام کردن قدرتِ برترشون رو، زین حسابی از هری دلخور شده بود. محلش نمیذاشت و کاملا رسمی، به عنوان لونا باهاش رفتار میکرد. اون توقع داشت هری محرم راز بدونش! محض فاک! اونا برادر بودن و زین فکر میکرد هری انقدر بهش اعتماد داشته باشه که این موضوع رو زودتر از دیگران بهش بگه؛ اما ظاهرا اشتباه فکر میکرده...
و خب هری مسیرِ بسیار طولانیای رو طی کرد تا زین رو قانع کنه اجازه نداشته چیزی بگه، بخاطر دلایل امنیتی؛ و علاوه براون، این موضوع که حتی خانوادهی آلفا و لیام هم چیزی نمیدونستن، کمک کننده بود.
درنهایت، اونها الان اینجا بودن. توی بالکن و داشتن نقاط ضعف و قوت عمارت رو بررسی میکردن. البته که امیدوار بودن کار به جایی نکشه که مجبور باشن حملات رو تا عمارت جلو بیارن، اما بهرحال... احتیاط شرط عقله و جدای از اون، افرادی مثل لاتی که شرایط خاصی داشتن، قرار بود تمام مدت توی عمارت باشن.
بقیهی امگاها و بتاها، در بقیهی زمینهها کمک میکردن.
هری با انگشت جایی رو نشون داد.
+اونجا رو باید پوشش بدیم، یه ورودیِ خیلی راحت از سمتِ جنگله. از طرفی، باید جوری کاورش کنیم که اگر لازم شد، خودمون بتونیم ازش استفاده کنیم برای فرار.زین سری به نشونهی تایید تکون داد و مواردی که هری میگفت رو یادداشت کرد.
زین-لیست جدیدِ انبار رو هم آماده کردم، هروقت خواستی چک کن.
هری سری به نشونهی تایید تکون داد و چرخید تا از بالکن خارج بشه.-لونا؟! اوه خدای من! شما اینجایین! تقریبا کل عمارت رو دنبالتون گشتم!
هری نگاه نگرانش رو روی اون پسر چرخوند.
+چه خبر شده؟!
-لونا! آلفا برگشتن به عمارت!
![](https://img.wattpad.com/cover/314469028-288-k427389.jpg)
YOU ARE READING
A Whole New World(L.S/Z.M)
Fanfiction🌤Let me share, this whole new world, with you(: ⭕️Complete⭕️ خوشحالم که به بوکم سر زدی🤍 این یه امگاورسه که کاپلِ غالبش، لری هستن💙💚 🔞دارای محتوای بزرگسالان من روشام و ممنونم که همراهمی🍓