part one

1.9K 112 3
                                    

Jk:

وارد خونه شدو درو محکم با پشت پاش بست..
خریدارو روی کانتر گذاشت..با دیدن ظرفای کثیف صداشو گذاشت رو سرش..

جانگ کوک:هیووووونگگگگ هزار بار گفتم بعد از این ک یچی کوفت میکنی تفاله هاشو بشووووررررررر

منتظر جواب از طرف هیونگش بود اما کوچکترین صدایی نیومد..
بطرف اتاق هیونگش رفت

جانگ کوک:هی..هیونگ..کجایی؟

با باز کردن در با اتاق خالی مواجه شد...
ساعت 12شب بود..
سوالای بی جواب و افکار منفی پشت سر هم تو مغزش جولان میدادن.."ینی کجا میتونه رفته باشه؟"و مهم تر از همه"نکنه بلایی سرس اومده باشه"

هجوم خاطرات ناخوشایند ب مغزش این اجازه رو بهش نمیداد ک درست فکر کنه..فقط اولین دستور مغزشو اجرا کرد..
"برو دنبالش"

و چند ثانیه بعد درحالی ک با سرعت ب سمت در میرفت شماره ی هیونگش رو میگرفت..

Jm:

با ریتم بدنش رو وسط جمع تکون میداد..تو حالو هوای خودش نبود مشروبات الکلی ای ک مصرف کرده بود زیادی بهش ساخته بودن..

امشب میخواست همه چیو همه کسو فراموش کنه..از بهترینشون گرفته تا بدترین..فقط میخواست فراموش کنه و بذارشون کنار..

امشب قصد داشت همون پسر دردسر ساز قدیم بشه..
گوشیش توی جیب شلوارش میلرزید اما با وجود اون همه الکل توی رگ هاش تشخیص لرزش گوشی یچیز کاملا ناممکن بود..

اونقدری الکل خورده بود ک حتی یادش بره ب دونسنگش خبر بده ک کجاس..
هرچند اولش از قصد اینکارو نکرده بود..اصلا نمیخواست شبی ک میتونست ب قشنگی ماه توی آسمون باشه با غرغرای دونسنگ عزیزش مبنی بر این ک اگ برگرده ب زندگی قیلیش براش بد تموم میشه و فقط آیندشو خراب میکنه تزئیین بشه

میخواست امشب آزاد باشه و خودشو رها کنه
اما یادش نبود ک برای آزاد بودنو خلاص شدن از دست دونسنگش باید بجای پاتوق همیشگیش ی مکان دیگ رو انتخاب میکرد

رفت وسط و همونطور ک خودشو با ریتم تکون میداد بطری شامپاین رو از دست مردی ک کوچکترین عقیده ای درمورد هویت یا حتی قیافش نداشت کش رفت..
و ازش دور شد

اونقدر مست بود ک حتی نمیفهمید این کارش میتونه دردسر بزرگی درست کنه

چند قدم بیشتر دور نشده بود ک دستی روی شونش نشست..

صاحب دست:هی..پسر فک کنم شامپاین منو کش رفتی..زود برش گردون چون ممکنه برات شر بشه..

همونطور ک بخاطر الکل تلو تلو میخورد چند قدم عقب رفتو قهقهه های مستانشو توی فضا رها کرد..
انگشتشو سمت مرد گرفتو کلماتیو ک بخاطر مستی کشیده بنظر میرسید ب زبون آورد

SevenWhere stories live. Discover now