part five

581 51 4
                                    


.
.
.
.

سوکجین: بلن شو جم کن خودتو..دوروز نبودمااا نگا ب چ روزی افتادی

نامجون بالاخره تونست دهنشو جم کنه..شوکی ک از حضور پسر عموش بهش وارد شده بود ک حتی مستی رو هم  از سرش پرونده بود

نامجون: کی اومدی؟

سوکجین خودشو بیشتر سمت نامجون کشید
سوکجین: نیم ساعت پیش رسیدم تقریبا داشتم منصرف میشدم ک بیام پیشت اما با پیامت حس کردم واقعا ب بودنم نیاز داری

نامجون سعی کرد تپشای قلبشو بخاطر تیکه ی آخر حرفای پسر عموش نادیده بگیره و سوالشو بپرسه
نامجون: پیام؟

سوکجین: دفعه ی بعد خواستی ب هوانگ پیام بدی حواست باشه ک ب خودش ارسال کنی ن ب من

چشماش رنگ غم گرفت
سوکجین: درستش میکنیم..این دفعه اومدم ک باهم درستش کنیم..دیگ تنهات نمیذارم

این دقیقا چیزی بود ک نامجون میخواست
اما بجز اون یچیز دیگ هم میخواست
ی بغل گرم ک کمکش کنه درداش یادش بره
دردایی ک بخاطر خانوادش بهش تحمیل شده بود

ب خودش اومدو فهمید بین بازوهای پسرعموش اسیر شده
کیم سوکجین واقعا ی ناجی بود
ناجی ای ک توی بدترین شرایطش سر میرسیدو حالشو خوب میکرد

.
.
.
.

Jungkook


 تلفنو تو دستش جابجا کرد
جانگ کوک: هیوووونگگگگگگ..میشه جواب بدییییییی؟

جیمین: میشه پیله نکنییییییییییییی؟

کوک: نه

جیمین: پس منم نه

کوک: اه هیونگ فقط بگو کی میای

جیمین: ک تو تا موقع برگشت من بری با دوستات ول گردی؟

کوک: نخیرم

جیمین: من کار دارم..خدافظ

کوک: هیونگ..نه..قطع نکن..ی دقه ..هیوووووونگگگگگگ

اما هیونگ مهربانش
دانا خوش زبانش
گوید سخن فراوان با آنکه بی زبان است
خیلی وقت بود ک قطع کرده بود
و عربده های کوک رسما کار بیهوده ای بود

گوشی رو با حرص پرت کرد تو کولش
دسته ی چمدونشو برداشتو حرکت  کرد سمت گیت فرودگاه

تو راه با خودش برنامه های سفرشو مرور میکرد و آخر همه ی برنامه هاش ب ی نفر ختم میشد کسی ک خیلی وقت بود تمام زندگیش شده بود
پارک جیمین

.
.
.

ریلکس روبروی هیونگش نشسته بودو موزشو میخورد و کوچکترین توجهی ب حرص خوردن هیونگش نداشت موزش مهم تر بود

جیمین: من برای تو جوکم یا چی؟

کوک برای ثانیه ای دست از خوردن کشید ی نگاه ب موزش ک آخرش بود انداختو با ی گاز تمومش کرد
با دهن پر از موز جواب جیمینو داد
کوک: هیونگ تو برام عینه موزی

SevenWhere stories live. Discover now