twenty five

281 34 8
                                    


Kookmin

ب جیمین نگاه کرد
پسر همونطور ک خیارارو خورد میکرد ریز ریز با خودش می‌خندید

جونگ کوک نزدیکش شدو با انگشت اشارش ستون فقرات پسر رو از بالا تا پایین لمس کرد

جیمین ناله ای کرد
جیمین: آهههه نکن کوکا

کوک ابرویی بالا انداخت
جونگ کوک: کوکا؟ لقب جدیدمه؟

پسر بزرگتر ریز خندید
جیمین: همین الان ب ذهنم رسید..داشتم ب اون میخندیدم

کوک ب جیمین خیره شد...
چطور ازش میخواستن دوسش نداشته باشه؟ اصلا مگ میشد این فرشته رو دوست نداشت؟
اون پسر تمام دنیای کوک بودو پدرو مادرش با بی رحمی ازش میخواستن دنیاش رو کنار بذاره؟!
اون قطعا این کار رو نمیکرد
هنوز انقدر احمق نشده بود

کوک ب یک واقعیتی رسیده بود

دوست داشتن آدما کار آسونیه
فقط کافیه مهر کسی ب دلت بشینه اون موقس ک میفهمی جنس احساست بهش با بقیه ی آدما فرق داره
تو میتونی از کنار درد کشیدن بقیه راحت بگذری اما درد کشیدن کسی ک دوست داری ن..برای کم شدن درد اون برعکس بقیه تلاش میکنی

اما عاشق شدن با دوست داشتن فرق داره
عاشق شدن ی ورژن قوی از دوست داشتنه
وقتی عاشق کسی میشی اگ اون ضربه بخوره تو دردشو توی بند بند وجودت حس میکنی

یادش میاد ک اون وو همیشه براش آرزو میکرد تا بتونه کسی رو پیدا کنه ک اگ خودش یروز دستشو برید اون شخص دردش بگیره
اون موقعا منظور دوستشو نمیفهمید
اما الان با تمام وجودش حرف دوستشو درک میکنه
جوری ک با هر بار درد کشیدن جیمین خودش هم اون درد رو حس میکرد براش خیلی عجیب بود
اوایل با خودش میگفت این حجم از دوست داشتن ی نفر مگ ممکنه اصلا؟
مگ میشه ی نفر رو حتی بیشتر از خودت دوست داشته باشی؟
مگ میشه ب حدی از دوست داشتن ی نفر برسی ک دادن جونت براش آسون تر از خوردن ی لیوان آب باشه و تو بدون تردید حاضر بشی این کارو براش بکنی

امروز رفته بود پیش پدرو مادرش و بهشون گفته بود ک جیمین رو فراتر از یک برادر دوست داره و باهاش قرار میذاره

مادرش بشدت مخالفت کرد
بهونش هم این بود ک اون دوتا برادرن
درسته مادر های متفاوتی دارن ولی از یک پدرن و برادر هم محسوب میشن

اما پدرش برخلاف انتظارش حتی کلمه ای حرف نزد
انگار اون پیرمرد مغرور بعد از اتفاقی ک اخیرا برای پسر بزرگترش افتاده بود بشدت از از دست دادن پسرش مثل همسر اولش ترسیده بود

مادرش سعی داشت با ریختن اشک تمساح و گفتن اینکه: "دوست داره بچه های جونگ کوک رو ببینه و مثل همه ی زنای دیگ طعم مادر بزرگ شدن رو بچشه"
جلوی پسرش رو بگیره و اون رو منصرف کنه

ولی کوک بار دیگ بهش یاداوری کرد ک دستگاه جوجه کشی نیست و صرفا یک انسانه و مهم تر از اون اگ بخواد روزی بچه دار بشه این موضوع فقط و فقط ب خودش و پارتنرش ربط داره... اگ روزی خودش یا جیمین دلشون بچه بخواد اون موقع درموردش فکر میکنن و تصمیم میگیرن

SevenWhere stories live. Discover now