Jk/jmکوک کاپ های قهوه رو روبروی مادر و پدرش گذاشت
اصلا از نگاه پدرش ب جیمین خوشش نمیومد
جوری ک با پوزخند و نگاه پر از تحقیر ب جیمینی ک روی مبل تو خودش مچاله شده بود نگاه میکرد، فقط باعث حرصی شدن کوک میشدخواست بشینه کنار جیمین ک با صدای پدرش متوقف شد
آقای جئون:جانگ کوک پسرم کنار اون مایه ی ننگ نشین دوست ندارم تورو هم کثیف کنه
کوک مچاله شدن قلب اون پسر 25ساله رو با تمام وجودش حس کرد
میخواست ازش دفاع کنه
میخواست ب پدرش بگه ارزش برادرش بیشتر از این حرفاس
میخواست بهش بفهمونه ک با زدن این حرفا چقدر اون پسر ب ظاهر شاد و قوی رو خورد میکنه
اما با بلند شدن جیمین نتونست کاری انجام بده و حرفی بزنهجیمین:متاسفم اگر ک حضورم باعث اذیتتون میشه..اما باید بهتون یاداوری کنم ک اینجا خونه ی منه و اگ مشکلی هست میتونید برید بیرون
خیلی دوست داشت بگه گورتونو گم کنید اما احترامشونو حفظ کرد فقط بخاطر مادرش ک همیشه ازش میخواست ب همه احترام بذاره
آقای جئون: داری منو از خونه بیرون میکنی؟
جیمین:ی دلیل بیار ک نکنم
آقای جئون:اینجا خونه ی جانگ کوکه ن تو
جیمین:کل خونه ب نامه منه چون با پول و زحمت خودم خریدمش
آقای جئون:تو از اولم نباید بدنیا میومدی
جیمین:میخواستی اون شب جلوی خودتو بگیری تا بدنیا نیام
با سیلی ای ک توی صورت جیمین خورد برای مدتی تو خونه سکوت حاکم شد
کوک خواست حرفی بزنه اما جیمین دوباره پیش دستی کردجیمین:همیشه وقتی کم میاری همینی..با مادرمم همینطوری رفتار کردی و در آخر کشتیش..اون روزی ک منو هم میکشی دور نیست آقای جئون..هردوتون از خونه من برین بیرون
رو ب مادر کوک
جیمین:خانم جئون با شما هم هستممادر کوک:جیمین داری منو بیرون میکنی؟
جیمین:تا الانم فقط بخاطر کوک احترامتونو نگه داشتم وگرن شما هم مثل همسرتون لایق توهینین..شما هم تو مرگ مادر من و مشکلات زندگی الان من نقش اول رو ایفا میکنین
مادر کوک رو کرد ب پسرش تا اون حرفی بزنه
اما کوک سکوت کرد
اون هم با حرفای برادرش موافق بود
اگ مادرش با این ک میدونست پدرش اون موقع ازدواج کرده و بچه داره باهاش رابطه نداشت قطعا زندگی جیمین الان خیلی بهتر بود و میتونست زیر سایه ی مادرش لبخند بزنهصدای افتادن چیزی باعث قطع شدن ارتباط چشمی جانگ کوک و مادرش شد
پدرشون یا بهتره بگم پدرش جیمین رو هول داده بود و ب حد کشت لگد هاشو توی بدنش فرود میاورد
جیمین هیچ اعتراضی نمیکرد
حتی از خودش دفاع هم نمیکرد
فقط با تمام سلول هاش پذیرای دردی بود ک پدرش ب تنش و قلبش وارد میکرد
دیگ عادت کرده بوداما کوک عادت نکرده بود
بخاطر همین خودش رو سپر برادرش کردمادر کوک:جانگ کوک عقب وایسا
کوک طوری ک آسیبی بهش نرسه پدرش رو هول داد
کوک:تمومش کنییین..همین الان برین بیرون و دیگ اینجا نیاااین
مادرو پدرش با بهت بهش نگاه میکردن
کوک همیشه از برادرش دفاع میکرد اما هیچوقت سر پدر مادرش داد نمیزدهمین دادش باعث شد با عصبانیت و بدون گفتن کلمه ای از خونه بیرون برن
و نگاه لحظه ی آخر جیمین رو نبینن
نگاهی ک کوک با دیدنش بشدت ترسید.
.اینم از این پارت
امیدوارم دوسش داشته باشین
لطفا با ووت نظراتون متوجهم کنین ک آیا دارم خوب پیش میرم یا داستان و قلمم اونجور ک باید قشنگ نیست؟
متشکرم ازتون
و دوستون دارم💜🫂569 کلمه...
YOU ARE READING
Seven
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین 🔞kookmin🔞 A little part of story: بلند شد، پاهاشو روی تخت دو طرف پسر گذاشتو روش خیمه زد چشمای جیمین از این حرکت تغییر سایز داد جیمین:کوک کوک هومی کردو بوسه ای روی پیشونی پسر زد این رفتار پسر کلافش کرده بود و حاضر بود برای برگر...