Jh
سرشو توی موهای پسر بزرگتر فرو کرد و عمیق نفس کشید
اون لعنتی همه جاش بوی زندگی میداد
چطور میتونست انقدر خوب باشه
چطور میتونست قلب هوسوک رو دوباره بلرزونه؟حتی بیشتر از قبل...مدت زیادی با اون پسر نبود اما تو همین مدت کمم اون قسمت مهمی از مغزشو اشغال کرده بود جوری ک ب ندرت وقت برای چیزای دیگ بود
سرشو بلند کردو ب چهره ی غرق خواب پسر خیره شد
اون خیلی بی نقص بود
پوست سفیدش و لبای صورتیش
چشمای کشیدش ک حتی با وجود بسته بودنم اونو تبدیل ب ی کیتن خواستنی کرده بودن
اوه گاد قلب هوسوک اصلا جنبه ی این همه زیبایی رو نداشتبرای بار nام تو مغزش با خودش تکرار کرد ک "مین یونگی از سرت خیلی زیادیه جانگ هوسوک"
آلارم موبایل یونگی فضای آروم و عاشقانه ای ک هوسوک برای خودش ساخته بود رو یکباره خراب کرد
و هوسوک تمام تلاششو میکرد تا اون ماسماسکو توی دیوار نکوبه چون دو روز پیش ک این کارو کرده بود از طرف یونگی بشدت مؤاخذه شده بودبسرعت خم شدو صدای آلارمو خفه کرد
برگشت تا دوباره ب صحنه ی مورد علاقش خیره بشه اما با چشمای باز یونگی مواجه شد
تک خندی زدو پسرو تو آغوش گرفتهوسوک: بیدار شدی بیبی؟
یونگی: ن هنوز خوابم
هوسوک نمیدونست چخبره اما ته دلش با شنیدن صدای بم تر شده ی پسر یکدفعه خالی شد
فاک اون لعنتی برای قلبش ضرر داشت
همونطور ک یونگی تو بغلش بود غلطی زدو یونگی رو روی بدن خودش خوابوندیونگی سرشو تو گردن پسر فرو بردو نفس عمیقی کشید
بوسه ای رو گردنش گذاشتو سعی کرد بلند شه اما دستای هوسوک بهش این اجازه رو نمیدادنیونگی: هوسوکا ولم کن باید برم سر کار
هوسوک حلقه ی دستاشو محکم تر کرد
هوسوک: امروز نرویونگی گازی از گردن پسر گرفت ک دادشو درآورد
یونگی: تو هرروز همینو میگیاون راست میگفت.. اون دوتا هرروز همین بساطو داشتن
تا وقتی ک یونگی کنار هوسوک میموند اون پسر اعتراضی نداشت اما ب محض اینکه میخواست از پیشش تکون بخوره هوسوک شروع میکرد مثل بچه ها نق زدنو بهانه گرفتنهوسوک: نرو دیگ..خواهش میکنم..تو میری من دلم تنگ میشه
یونگی نیشگونی از رونش گرفتو دوباره سعی کرد بلند شه
یونگی: جانگ تو 27 سالته..منم مامانت نیستم ک اینجوری رفتار میکنی...فااااک ولم کن هوسوکااااهوسوک: من هیچوقت مادر نداشتم
یونگی ک تا اون لحظه داشت وول میخورد با این حرف پسر آروم گرفت
سرشو کمی بلند کردو دستشو روی گونش گذاشت
YOU ARE READING
Seven
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین 🔞kookmin🔞 A little part of story: بلند شد، پاهاشو روی تخت دو طرف پسر گذاشتو روش خیمه زد چشمای جیمین از این حرکت تغییر سایز داد جیمین:کوک کوک هومی کردو بوسه ای روی پیشونی پسر زد این رفتار پسر کلافش کرده بود و حاضر بود برای برگر...