یکی بیاد اینجا
کمکم کنیدبه محض ورود به سالن بیمارستان در حالیکه کوک روی پشتش بود فریاد زد و چند پرستار به همراه تخت چرخدار سمتش اومدن
جونگکوک و روی تخت خوابوندن و به سمت بخش بردن
تهیونگ گریه نمیکرد ولی در حال فروپاشی بود
بازم دیر کرده بود
بازم جونگکوک آسیب دیده بود
و بارم اون بود و یه دنیا پشیمونی.....با ورود به اتاق تخت و گوشه ای گذاشتن
چند دقیقه ای با نگرانی مشغول کنکاش کوک شد
با ورود دکتر همچنان سر جاش وایستاد و منتظر بودمشکل بیمار چیه
از حال رفته و .... خونریزی داره
بفرمایید بیرون معاینشون کنم
من هیچ گوری نمیرم به کارتون برسید
مرد بدون توجه به تهیونگ عصبانی و آشفته روبروش از پرستار خواست تا شلوار جونگکوک و در بیاره
ملحفه زیرش تا حدی به رنگ قرمز در اومده بود و تهیونگ دوست داشت اون لحظه بمیره ولی نشنوه که بلایی سر جونگکوکش اومده
تهیونگ طاقت دیدن اون بدن کبود و نداشت
خواست تو اتاق بمونه تا دیگه کسی جرئت نکنه جونگکوک و اذیت کنه ولی نمیتونست اونجوری داغون ببینتشدکتر پاهای پسر و داخل شکمش جمع کرد و با دقت مشغول معاینه شد
یه سری زخم داخلی داره
بخاطر ضربه دوباره شروع به خونریزی کردن
واسه اطمینان بیشتر وقتی بهوش اومد بیاد عکس برداری کنه تا اون موقع تحت مراقبتهبعد از توصیه هاش از اتاق بیرون رفت و کمی بعد جونگکوک در حالیکه همچنان بیهوش بود زیز سرم و یه سری دستگاه دیگه خوابیده بود و تهیونگ روی صندلی کنارش نشسته بود و با ناامیدی نگاهش میکرد
خیلی در حق اون پسر اشتباه کرده بود
آزارش داده بود
به کاری که نکرده متهمش کرده بود و حالا بازم مثل یه احمق از دور نظاره گر بودتهیونگ، کوک چیشده
با رسیدن هوسوکی که سراسیمه داخل اتاق اومده بود با چهره بی حسش بهش خیره شد
تقصیره جئونه
اون حرومزاده رو من میکشم
هوسوک از بین دندوناش غرید و وقتی کنار پسر رسید با آرامش خم شد و بوسه ای روی موهاش نشوند
هوسوک
تا وقتی کوک مرخص شه پیشش میمونم
ولی تو باید یه کاری انجام بدیهرچی باشه قبوله رفیق
تقریبا هوا تاریک شده بود و مدت زیادی از رفتم هوسوک میگذشت
تمام مدت به جونگکوک خیره بود
حتی دلش نمیخواست هر لز گاهی پلک بزنه
خیره بودن به صورت جونگکوک براش موهبت بزرگی بود
YOU ARE READING
Stories Of Vkook
FanfictionStory Of Vkook یه بوک واسه گذاشتن وانشات و ایده هام از کاپل مورد علاقم ویکوک ژانر درخواستی پذیرفته میشه