جونگکوک بچه نشو آماده باش شب بیام دنبالت
لازم نکرده مستر پارک با دوست پسر محترمتون تشریف ببرید
داری دیوونم میکنی جونگکوک من میخوام با تو برم لعنتی توووووو
لازم نیست میخوام استراحت کنم
کی میخوای بری خونه؟
مامانت منتظرتههه عمرا
جئون بیشتر از قبل لجباز شدی و این اصلا خوب نیست
در حالیکه مشغول در آوردن لباساش از چمدون و چیدنشون داخل کمد بود کمی موبایلشو بین گوش و شونش جابجا کرد
نمیفهمم دخالتای بی موردت واسه چیه
بخدا ببینمت دهنتو میشکنم
تا وقتی کره بودی جیک تو جیک همدیگه بودیم پس مزخرفاتتو تمومش کنخودت میگی قبل جیمین
چیزای زیادی اتفاق افتاده و این زندگیه منه
اینکه در مورد همه چیز خبر داری دلیل نمیشه تو تک تکشون دخالت کنیلعنتی مامانت داره دق میکنه از وقتی فهمیده برگشتی همش اصرار میکنه ببرمت خونه
اون موقع که اون تهیونگ جنده رو به پسرشون ترجیح دادن و با چک زدن توی گوشم گفتن برم گورمو گم کنن باید فکر اینجاشم میکردن
جونگکوکی میدونی خودتم بی تقصیر نیستی پ
با چیزی که شنید انگار که آتیش گرفته باشه فریاد بلندی کشید و در حالیکه دوست داشت جیمین و از پشت تلفن خفه کنه فریاد زد
ببند دهنتو واستون لذت بخشه همش پرونده گذشته رو باز کنید؟ تو قبلا راهتو انتخاب کردی پارک جیمین پس دیگه دور و ورم نپلک
و گوشی و روی پسری که از پشت تلفن از رفتار خشن دوستش بهت زده بود قطع کرد
با نیم نگاهی به جونگکوکی که با اخم گیوتش دست به سینه نشسته بو. لبخندی زد و نگاهش و به جاده داد
دلم برای اینطوری بودنمون تنگ شده بود جی کی
من دوست پسرت نیستم جیمین شی باهام لاس نزن
مگه آدم فقط به دوست پسرش لاس میزنه
نگه میداری یا خودمو بندازم پایین
با دید جدیت و سردی
پسر تصمیم گرفت دیگه سر به سرش نزارهاوک اوک دیگه چیزی نمیگم
با رسیدن به بار لاکچری مشهوری که تو روزای گذشته پاتوقشون بود پیاده شد و بعد از اینکه دید جونگکوک هم داره پشت سرش میاد داخل بار رفتن
YOU ARE READING
Stories Of Vkook
FanfictionStory Of Vkook یه بوک واسه گذاشتن وانشات و ایده هام از کاپل مورد علاقم ویکوک ژانر درخواستی پذیرفته میشه