Story 3""""""

764 112 86
                                    

بیب هیششششش

جیغغغغغغغ

بابایی؟ پسرم!؟ بیبی؟

جیغغغغغغغغ

صورتشو از جیغ های پشت هم و یهویی بچه جمع کرد


غذاتو که خوردی
پوشکتم عوض کردم دیگ چته بچه

جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

با جیغی که درست زیر گوشش و از بقیه بلند تر بود کنترل شو از دست داد و در حالیکه بچه رو از زیر بغل گرفته بود روبروی خودش قرار داد

آی کرم کردی چراااا جیغ میزنی آخه پدصگ
ننتو گاییدم!

لحظه ای ایستاد و با فهمیدن اینکه چی گفته چشماش درشت شد
(ما هم که اصلاااا نمیدونیم ننش کیه🤷‍♀️🤣)

بچه لحظه ای ساکت شد و بعد از اون در حالیکه بغض کرده بود شروع به گریه کرد

نه .نه نننهههه پسرم گریه نکن
ببخشید خوشگلم ددی نباید عصبانی میشد بیا ببرمت دکتر اصلا
(وقتی بچه رو به اون‌یکی پدرش میسپری🥲🤦‍♀️)



آقا این بچه چند ساعته گریه کرده تمام صورت و بدنش قرمز شده

آقای دکتر هرکاری کردم ساکت نمیشد هم غذا خورده بود هم جاش تمیز بود


مادرش کجاست

با شنیدن این سوال یخ کرد
نمیدونست چقدر گذشته ولی با نگاه سرزنشگر دکتر به خودش اومد

راستش اون یکی والدش هم مَرده

که اینطور

مرد انکار براش چیزی عادی ای باشه گفت و ادامه داد

ببینید بچه به غیر از نیاز های فیزیولوژیکی از نظر بیولوژیکی به شخصی که اونا به دنیا آور ه خیلی وابسته هست چه دختر چه پسر فرقی نداره مهم اینه اونو به دنیا آورده و بوی بدنش و حس کردنش به بچه آرامش میده
یه سری دارو براش مینویسم برای راحت تر خوابیدنش با این حال
لطفا به همسرتون بگید حتما بغلش کنه و وقت بیشتری باهاش بگذرونه









همسر؟ کدوم همسر
تهیونگ حتی اون شخص و تو زندگیش نداشت چه برسه به عنوان همسر بخواد کنارش باشه

بعد از تموم شدن توضیحات دکتر با گریه نسخه دارو ها تشکری کرد و از اتاق بیرون اومد
پسرش رو از بغل پرستاری که بیرون در بود گرفت و با نگاه کردن به چهره بیگناهش تو خواب حس کرد چیزی توی دلش تکون خورده

داخل ماشین نشست و نوزاد خوابیده رو روی صندلی شاگرد که از قبل کاملا خوابونده بود گذاشت
بدون اینکه ماشین رو روشن کنه در حالیکه به جای نامعلومی خیره بود
جونگکوک اون جونگکوک لعنتی حتی از فکر کردن به اسمشم یه جوری میشد
تازه امروز با اومدن مشخصات بچه داخل سیستم پزشک فهمیده بود اسم پسرش ووجینه؛ کیم ووجین
با اینکه خودش نتونسته بود اسمش و انتخاب کنه حداقل خوشحال بود فامیلی خودش روی پسرشه
و اینکه اون اسم، ووجین، فقط زیادی قشنگ بود و بدون اینکه بخواد داشت شخص مدنظرش و برای انتخاب اون اسم ناخودآگاه توی ذهنش تحسین میکرد
اون خیانت کار بود، خلافکار بود، به خودش و احساساتش لطمه زده بود ، باعث خرد شدن قلبش بود و در آخر پدر دیگه پسرش
از اول مطمئن بود میتونه خودش به تنهایی پسرش و بزرگ کنه ولی حالا دیگه اون اطمینان ۱۰۰ درصد اولیه رو نداشت
اگه از پسش برنمیومد چی؟
تهیونگ میتونست از نظر مالی کاملا اون بچه رو ساپورت کنه ولی از نظر احساسی!؟ خب ا ن عاشق پسرش بود ولی میتونست بقیه عشقی که اون بچه باید از جونگکوک دریافتش میکرد رو هم بهش میداد؟
از ته قلبش حرفای دکتر رو قبول داشت
جونگکوک برای اون یه لاشی بود ولی واسه بچه ای که بع دنیا آورده و تا حالا مراقبش بود نقش پدر رو ایفا میکرد و این احساس ذاتی و وابستگی ا ن دو به هم چیزی نبود که نه تهیونگ و نه هیچکس دیگه ای بتونه انکارش کنه
حالا باید چیکار میکرد
یعنی باید میرفت زندان و بچشو برای ملاقات با جونگکوک می‌برد؟
ولی اونجا جایی نبود که بتونه یه بچه بیچاره رو ببره
اصلا اون عوضی الان چه حسی داشت؟ دلتنگ بچش بود یا با بی خیالی درست مثل وقتی که تهیونگ و احساساتشو به تخمش گرفته و گذاشته بود رفته بود
عین خیالشم نبود؟
شدیدا مردد و دودل شده بود و بی خوابی و مسئولیت بچه ای که به تازگی قبولش کرده بود و کارهاش باعث شده بود نتونه تصمیم درستی درباره مشکل جدیدش بگیره
ماشین و به راه انداخت و تصمیم گرفت درباره بدبختی جدیدش بعدا فکر کنه




Stories Of VkookWhere stories live. Discover now