🇧 🇱 🇺 🇪  🇱 🇦 🇰 🇪 

119 16 10
                                    

𖦹----------------𖦹

فردا صبح:
منیجر بیرون از ‌کمپانی منتظر اعضا بود تا بیایند و سوار ماشین شوند.
تمام اعضا و کارکنان و عکس برداران سوار ماشین مخصوص کمپانی شدند و به سمت جنگلی در نزدیکی کره رفتند.
تهیونگ این دو روز خیلی توی خودش بود... جیمین که بهترین دوست او بود براش کمی نگران شده بود ولی میدانست که تهیونگ می‌تواند به تنهایی از پس این مشکل بر بیاید=)
از دید تهیونگ:
فشار خیلی زیادی روم بود...
احساس پوچی میکردم چون واقعا برام سخت بود! از کجا شروع کنم... چجوری تمومش کنم! هیچ ایده ای نداشتم شاید... نمیدونم فقط امید داشتم که امروز یه اتفاق جدید بیوفته!...
ما بعد از یک ساعت به جنگل زیبایی رسیدیم و همگی برای عکس برداری آماده شدیم.
جای خیلی زیبایی بود^^
پرنده ها میخوندن و فضا‌ی رمانتیکی ساخته بودن.
شاید باید یه ایده ای به سرم میزد ولی هیچی... همین بود که نگرانم کرده بود چون یونگی هیونگ بهم گفته بود که باید خیلی سریع تمومش کنم!
و من از این میترسیدم که بیشتر از اون چیزی که باید طول بکشه...
دو ساعت بعد:
تقریبا دو ساعت از عکس برداری میگذشت.
عکاسی من تموم شده بود و روی یک صندلی نشسته بودم‌.
به این فکر افتادم که کمی اطراف جنگل بچرخم چون کسی حواسش به من نبود، پس بلند شدم و به سمت درختا رفتم.
وقتی درختای بلند رو رد کردم به یه دریاچه‌ی کوچیک رسیدم!!
تهیونگ: چرا ما اینجا رو ندیده بودیم؟!
به سمتش رفتم ولی با صدای عجیبی توی آب با ترس، یک پا عقب گذاشتم.
ناگهان نور خیره کننده ای از زیر آب نمایان شد!!!
یعنی اون چی بود؟
انگار کسی صدام میزد!! اون...
آروم جلو رفتم و گفتم: تو کی هستی؟!

𖦹--------------------𖦹
اینم پارت بعد^^
بنظرتون اگه تهیونگ دختر پری دریایی داستانمونو ببینه چه عکس العملی نشون میده؟؛)

Iᴍ Aɴ Oᴄᴇᴀɴ˖ ࣪ ⋆🧜🏼‍♀️Where stories live. Discover now