🇲 🇦 🇬 🇮 🇨  🇧 🇴 🇴 🇰 🇸 

98 14 4
                                    

𖦹---------------𖦹

فردا صبح:
بدون این که به حرف اون شاهزاده مسخره گوش کنم بازم تصمیم داشتم به خشکی برم!
و در واقع میخواستم به قولمم عمل کنم:)
پس به کتابخونه رفتم و کتابی رو از اونجا برداشتم و به سمت اتاق پادشاهی شنا کردم. بعد از مرگ مادرم اون دفتر رو به پدر داده بودم!
هر چند مال مادرم بود...
یواشکی از اتاق بابا برش داشتم و به سمت طاق رفتم.
از دید تهیونگ:
امروز از منیجر اجازه گرفتم که بازم به اون دریاچه برم!
تا الان پنج خط از آهنگم رو نوشته بودم و همشم به لطف آرورا بود:)
موضوع آهنگ رو دریاچه گذاشتم...
دقیقا مکانی که اولین بار ما با هم آشنا شدیم^^
راستش... دلم واقعا براش تنگ شده بود..
الان یک هفته میشد که ما با هم دوست شده بودیم و در سختی ها و ترسامون همه جا کنار هم بودیم...
وقتی کنارش بودم احساس خیلی خوبی داشتم شاید...
انگار میخواستم توی این دنیا فقط من و اون میبودیم=)
با این فکر ها موهای طلایی آرورا رو توی آب دیدم!
از جام بلند شدم که از آب بیرون اومد^^
آرورا: سلام... تهیونگ:)
تهیونگ: ممنونم که بازم اومدی:)
آرورا کنار دریاچه نشست و دفتر عجیبی رو دستم داد!
آرورا: ما که زیاد نمیتونیم همدیگه رو ببینیم پس میتونیم اینجوری با هم در ارتباط باشیم^^
تهیونگ: حالا..‌ این چی هست؟!
آرورا: وقتی توی این دفتر برای من یاداشتی بنویسی من توی دریا اونو میبینم و حرفاتو میفهمم=))
چشمام گرد شدن! یعنی ممکن بود!
اسم آرورا رو توی اون دفتر با خودکارم نوشتم و بعد از یک ثانیه همون نوشته توی دفتر اون ظاهر شد!!!
آرورا لبخندی زد و بهم خیره شد.
آرورا: اینجوری میتونیم همیشه کنار هم باشیم!
از این حرفش تعجب کردم... قلبم سریع میزد! اما چرا؟! منم دلم براش تنگ میشد ولی... چرا؟!
آرورا بعد از ربع ساعت از پیشم رفت...
با اون دفتر های جادویی ما دیگه همیشه کنار هم بودیم...
چه توی دریا چه روی زمین:)

𖦹--------------𖦹
اینم پارت بعد امیدوارم لذت ببرید:))))

Iᴍ Aɴ Oᴄᴇᴀɴ˖ ࣪ ⋆🧜🏼‍♀️Where stories live. Discover now