4. همه چی از اینجا شروع شد

59 8 0
                                    

"لوکاس؟..."

"آنیا؟ میتونم باهات حرف بزنم؟"

با من؟ اصلا لوکاس اینجا چیکار میکنه؟ مگه نباید تا الان برگشته باشه کوردونیا؟ اگه لوکاس هنوز اینجاست... ممکنه لیام هم...؟

"آنیا؟"

"امم... چیز. اره اره چیزه الان میام!" و جنگی از تخت میپرم پایین و یه نگاه تو آینه میندازم. نابودِ نابودم... از دیشب هنوز ارایشمو پاک نکردم و خب... دور چشام از پخش شدن ریمل ام سیاه شدن، رژ لبم بدجور پخش شده و چشمام قرمزِ قرمزن. سریع میرم دستشویی و آب میزنم به صورتم. یه بار... دو بار... سه بار... نه اینطوری پاک نمیشه... یه خورده م صابون میزنم و دوباره صورتمو میشورم. بهتر شد...

دوباره صدای در میاد. " حالت خوبه، دختر؟"

از تو دستشویی داد میزنم: "آره! آره، لوکاس! خوبم. وایسا اومدم!"

از دیشب تا حالا حتی لباسمو هم عوض نکردم... فکر کنم انقدر خسته و افسرده بودم که برام مهم نبوده. به هر حال. صورتمو خشک میکنم و در رو باز میکنم.

و لوکاس با کت و شلوار جدید سورمه ای رنگ و پیراهن مشکی زیرش، پشت در وایساده. با دیدنم لبخند میزنه و سرشو لابد از روی عادت سلطنتی ش و اینجور چرت و پرتا خم میکنه. "صبح... چیز... ظهرت بخیر، آنیا!"

چشمامو میمالم و به ساعت پشت سرم یه نگاه میندازم. ساعت دوازده و بیست دقیقه س. حداقل از چیزی که انتظار داشتم زودتره.

"چیزی شده، لوکاس؟ نباید الان درگیر مراسم خواستگاری و اینجور چرت و پرتا باشی؟" نمیدونم چرا دارم با لوکاس انقدر سرد و بد اخلاق حرف میزنم... شاید از رو ناچاری دارم عقده لیامو سر لوکاس خالی میکنم. هی...

از برخوردم جا میخوره. "من؟ اوه نه! من که قرار نیست ازدواج کنم! لیام..."

واقعا نمیخوام درباره ش بشنوم. میپرم تو حرفش و با کلافگی میگم: "میدونم بخدا. منظورم اینه که اینجا چی میخوای این وقت روز؟"

یه دست تو موهاش میکشه و میگه: "به نظرم بهتره بریم پایین، یه چیزی بخوریم. همه چیو میگم برات."

دست به سینه و با چشم خمار نگاهش میکنم. "نه ممنون. همینجا خوبه."

"خواهش میکنم، آنیا."

یه آه میکشم. "خیله خب." و از اتاقم میرم بیرون و پله های آشنای بار رو تا پایین طی میکنم. لوکاس هم پشت سرم میاد و سر یکی از میزای دونفره میشینیم.

راشل، یکی از گارسونای بار، میاد تا سفارشمونو بگیره. اول رو به لوکاس و بعد رو به من میگه:"وقتتون بخیر، اقا. ظهر تو هم بخیر، زیبای خفته." با نگاهم بهش میفهمونم که اصلا حوصله شوخی ندارم. گلوشو صاف میکنه و ادامه میده: "چی میل میکنید براتون بیارم؟"

The Royal Romance عشق سلطنتی فارسیWhere stories live. Discover now