14. باخت شیرین

44 5 1
                                    

    برای ساعت ده شب، هوا زیادی سرده... ببخشید، ده و نیم شب.

    کتم رو محکم تر دور خودم میگیرم و در امتداد نرده های بیرون کاخ راه میرم تا بلکه گرمم شه.

    دریک، یه کم اون طرف تر از من وایساده و چشمش دوخته شده به یه جایی داخل باغ کاخ. جایی که با اینکه بهم چیزی نگفته، ولی حدس میزنم اتاق لیام باشه.

    الان یه نیم ساعتی میشه که من و دریک، این پایین منتظر لیام وایسادیم... ولی اثری از لیام نیست که نیست.

    من راس ساعت ده، از اتاقم زدم بیرون و سوسکی خودم رو رسوندم به در کاخ، جایی که دریک از قبل منتظر وایساده بود.

    با رسیدن من، دریک به نشونه سلام، برام سر تکون داد. ولی از اون موقع تا حالا، نه من هیچ حرفی زدم، نه دریک. حالا نه اینکه من و دریک خیلی حرف واسه گفتن داریم.
   
    فعلا تنها چیزی که ما دو تا رو بهم ربط میده، لیام عه... که الان، لیام هم معلوم نیست کجاست.

    دریک نفسش رو میده بیرون و با کف پاش، یه تیکه سنگ رو شوت میکنه اونور. منم، که دیگه کمرم داره درد میگیره از بس وایسادم، تکیه میزنم به نرده ها.

    بعد از اون همه سکوت، من میگم: "دیر کرد..."

    دریک، یه نگاه به من، و یه نگاه دوباره به اون نقطه ای که قبلش هم داشت بهش نگاه میکرد، میندازه. بعد، یه دست به پیشونیش میکشه و میگه: "احتمالا درگیر پیچوندن بادیگارداش عه..." البته جوری که این رو میگه می فهمم حتی خودشم با این جواب قانع نشده.

    هیچ کدوممون چیزی نمیگیم، ولی یه جورایی حس میکنم که لیام قرار نیست بیاد.

    البته باید احتمالش رو میدادم. بالاخره، لیام یه پرنس عه. یه پرنس نمیتونه به این راحتیا جیم شه...

    چند دقیقه دیگه میگذره. من و دریک، یه نگاه رد و بدل میکنیم، و دریک میگه: "من میرم یه سر و گوشی آب بدم... زود میام. تو همینجا بمون."

    و میره داخل باغ، و بعد از اینکه چند متری ازم دور میشه و مطمئن میشم نمیتونه صدام رو بشنوه، جواب میدم: "باشه."

    ***

    یه کم بعد، دریک برمیگرده و من میرم سمتش. "خب؟ چی شد؟"

    دریک، پشت سرش رو میخارونه و بعد از یه کم دست دست کردن، میگه: "لیام نمیتونه بیاد... الان مشغول شام خوردن با ملکه ست... و بعدش هم شاه میخواد با پسرش یه گپ کوتاه بزنه. و از روی تجربه میگم، گپ های کوتاه شاه، هیچ وقت زیر دو ساعت طول نمیکشه."

    چه ضد حالی... من خودم رو آماده کرده بودم واسه یه ماجراجویی بزرگ... اگه بشه به جیم شدن واسه دونات خوردن بشه گفت ماجراجویی. ولی حالا، لیام قرار نیست بیاد و من گیر افتادم با... دریک. عالیه.

The Royal Romance عشق سلطنتی فارسیWhere stories live. Discover now