𓂃𝟒𝒕𝒉✦⸼࣪⸳

89 25 2
                                    

𓂃𝑶𝒍𝒅 𝒑𝒉𝒐𝒏𝒆✦⸼࣪⸳

وقتی ییبو داشت آخرین قسطِ دستگاه بازیِ خواهرش رو پرداخت می‌کرد، تیا بیرونِ فروشگاه ایستاده بود و به ویترینی که از محصولات جدیدِ عرضه شده‌اش ماها می‌گذشت نگاه می‌کرد. از شکل بعضی‌ از اون‌ها این نتیجه رو می‌گرفت که به‌خاطر ظاهرشون غیر کاربردی هستند و هیچوقت فروش نمی‌رن. اما برای برخی دیگه، این برداشت رو می‌کرد : خب، آره قشنگه، کاربردی هم هست، اما من نمی‌تونم داشته باشمش. نه الان و نه هیچوقت دیگه.

لبخندی به انعکاسِ تصویر خودش زد. نا امید نبود، فقط این حقیقت رو درمورد ارتقایِ روزمرهٔ تکنولوژی می‌دونست. حتی اگه یه روز اونقدری که می‌خواست پول به دست می‌آورد، نمی‌تونست اون چیزی که الان از تهِ دلش دوست داره رو بخره. اشکالش توی چی بود؟ برخی از حسرت‌ها قرار بود قبل از اینکه یه داغ روی سینه بشن، تا ابد بمیرن و فراموش بشن.
فقط به‌خاطر اینکه آدمیزاد از اینی که هست، نسبت به چیزهایی که دستش بهشون نمی‌رسه نا امیدتر از شرایط فعلیش نشه.

از بسته پاپ کورنی که به دست گرفته بود مشتی برداشت و نگاهش رو به هدفون‌های رنگارنگ طبقه بالای ویترین دوخت. تنوع و زیبایی رنگ‌های هریک از اون‌ها به قدری بالا بود که تیا اون‌ها رو مدادی از مجموعهٔ بزرگِ جعبه مداد رنگی می‌دید با این تفاوت که خرید و داشتنِ همهٔ اون‌ها مثل به دست گرفتن مدادرنگی ساده و حتی منطقی نبود. تیا نگاهش رو آهسته پایین گرفت. اونقدر پایین که به کفش‌ها و سنگ‌فرش خیابونِ زیرپاش رسید. اهمیتی نداره به هرحال. نگاهِ پراز خواستهٔ ما هرجا باشه، اهمیتی نداره. همیشه چیزی هست که الویتِ خواستهٔ فعلیمون باشه.

ییبو که از فروشگاه خارج می‌شد، حواسش بود نگاه تیا چطور با ناامیدی از بالای ویترین به پایین سُر خورد و افتاد اما وانمود کرد درحال پیام فرستادن به کسیه. به محض اینکه پاشو خارج از فروشگاه گذاشت، تیا سر بلند کرد و با لبخند به سمتش گام برداشت.

+«واقعا فوق العاده‌ان، نیستن؟»

ییبو می‌دونست حرفِ خواهرش به چی اشاره داره اما با نگاهی گیج جوابِ مخاطب فرضیشو با مکث داد. اونقدر خوب انگشتاشو روی کیبورد فرضیِ ذهنش نمایشی تکون می‌داد که برای لحظاتی کوتاه تیا صبر کرد تا کار برادرش تمام بشه.

+«حالا چیکار می‌کنیم؟...»

_«برمیگردیم خونه.»

به برادرش پاپ کورن تعارف کرد و دید ییبو بدون نگاه کردن به بسته دستش رو به سمت هوا پایین گرفته و چنگ می‌زنه بدون اینکه مشتش از پاپ کورن پُر بشه.

+«پس تکلیف گوشی چی میشه؟»

تیا همزمان با پرت کردن ابروهاش به بالا پرسید و بسته خوراکیشو آهسته کمی جا به جا کرد تا مشت ییبو به هدفش برسه و آغشته از ذرت‌های بو دادهٔ پف پفی بشه. اما به لطف این سؤالش، ییبو حالا هم خودش و هم بسته رو می‌دید. لو رفته بود؟ نه. ییبو کَم نمی‌آورد.

➤𝑺𝒄𝒊𝒏𝒕𝒊𝒍𝒍𝒂Where stories live. Discover now