𓂃𝟖𝒕𝒉✦⸼࣪⸳

79 20 4
                                    

𓂃𝑬𝒇𝒇𝒍𝒐𝒓𝒆𝒔𝒄𝒆𝒏𝒄𝒆✦⸼࣪⸳

لین نمی‌تونست به خونه برگرده. برای این که پدرشون بویی از اخراج شدنش نبره باید وانمود می‌کرد توی مدرسه است. برای سپری کردن وقتش به یه مکان فرضی به غیر از ساختمان بانی چت نیاز داشت. با اینکه جان از برادرش دعوت کرد تا همراهش به شرکت بیاد، لین نپذیرفت و درعوض پیشنهاد کتابخونه رو داد که این انتخاب، جان رو حسابی شوکه کرد. به لین می‌اومد که بگه دلش می‌خواد زمانش رو توی کارائوکه یا گیم کلاب‌ها سپری کنه، اما اون پسر بیشتر از هرچیز دیگه‌ای به یه فضای آروم و مملو از آرامش نیاز داشت. اینطور شد که هر دو برادر یه‌بار دیگه از هم جدا شدند ولی اینبار، حداقل کمی نسبت به قبل، قلب‌هاشون بهم نزدیک شده بود.

✦⸼࣪⸳ 𓂃 ⴰ𔒌

یورا نمی‌خواست پاشو توی شرکت بذاره ولی باید یه جا به انتظار جان می‌نشست. کافه‌ای که اون نزدیکیا بود اولین انتخابش بود ولی وقتی دید بخاطر تعمیرات بستست ناامید شد و حالا داشت توی سالن همکف بانی‌چت رژه می‌رفت بلکه زمان سریع‌تر سپری بشه. انگار که قدم‌هاش کنترل‌گر زمان بود و نه حرکات ثانیه. یک بار به سمت شمال ساختمان رفت و یک بار به جنوب. اما هیچ چیز بخصوصی توی اون فضای مکعب مستطیلی وجود نداشته تا لااقل خودشو با اون سرگرم کنه. البته بود. افکارش. اما یورا مقاومت زیادی از خودش نشون میداد تا به رویا نره و مجبور شه واقعیتو بخاطر اون از دست بده. بلاخره یه کاغذ a5 نظر پسر رو جلب کرد. کاغذی صورتی رنگ که به منظور نمونه تبلیغ در نظر گرفته شده بود. گوشه‌ای از بردِ وضعیت کارمندها قرار گرفته بود و برای هرکسی قابل دیدن نبود، مگر اینکه کسی مثل یورا باشيد که بدونید کدوم بخش شرکت معمولاً سرگرم کنندست. جلو رف و به قابلیت‌هایی که قرار بود به آپدیت جدید اضافه بشن نگاه کرد. تغییر لوگو رو می‌دونست. ارتقا سرعت بود، تغییر تم برنامه بود، بروزرسانی تم‌های پیش فرض بود، قابلیت برگزاری لایو بود و انتخاب لیستی از عکسا و امکان فرستادنشون به صورت فایل زیپ. لب‌های یورا کجکی شد وقتی کلمهٔ تیزر رو کنار تبلیغ کاغذ دید. تیزر دیگه چی بود؟! معرفی برنامه که قبلاً توی استورها صورت گرفته بود چرا تیزر؟!

+«به چی زل زدی؟!»

یورا با شنیدن صدا به عقب برگشت. توی چشم‌هاش ستاره‌های شادی نشسته بود و لب‌هاش جز خنده نمیتونستند شکل دیگه‌ای رو به خود بگیرند. با صدای رسا صداش زد:«هوآن.» اما مرد بی‌اعتنا به او، به سمت برد به راه افتاد تا یک سری تغییرات که یورا نمی‌دونست چین رو روی برد اعمال کنه. آخه وقتی هوآن کنارش ایستاده بود، با اون نيم رخ بی‌نقصش، یورا می‌تونست به جای دیگه‌ای نگاه کنه؟ البته که نه.

+«جان کجاست‌‌؟ باهم برنگشتید؟»

_«چرا باهم بودیم. ولی جان رفت مدرسهٔ لین. نزدیکه، زودی برمیگرده.»

➤𝑺𝒄𝒊𝒏𝒕𝒊𝒍𝒍𝒂Where stories live. Discover now