اولین دیدار!

35 7 0
                                    

" دو سال پیش از اتفاق "
( از دید جونگ کوک )

+میخوام کلا رنگ خونه عوض شه ، دکوراسیون خونه هم به عهده ی خودت میزارم میخوام با تمام جزئیات روش کار شه ... فکر کنم بهتون گفتم ک جزئیات خیلی برام مهمه
_ بله  اقای پارک ، شیش بار
+ خوبه ، حواست هست

همونطور ک همه میگن آدم مغروریه  ... نگاه های جدیش  دیوار رو هم سوراخ میکنه . . .

یک طرف دیوارش کلا با جوایز و لوح ها در جشنواره های مختلف  پر شده بود . با سن کمی که داره معلومه خیلی موفقِ .

_ تا یک هفته باید خونه خالی بشه ، میتونید وسایل رو توی اتاق نگه دارین یا بار بزنید و با خودتون ببرید

همونطور ک به حرفام گوش میداد ، گوشه ی لبای پایینش رو توی دهنش برد .
لباش چقدر ... چقدر صورتیه !

+ نمیخوام از اول هم به همکارت گفتم من خونه رو خالی نمیکنم

ببینم نکنه دیوونس؟

_ ببینم نکنه میخواین وقتی خونه داره رنگ میشه و کاغذ دیواری میکنیم شما کنترل دستتون بگیرید و شبکه هارو بالا پایین کنین؟!

+ من  همینجا میمونم
_ جلوی دست و پا هستین
+ از کجا معلوم وقتی برم از خونم دزدی نشه؟
_ تیم من قابل اعتماده
+ به تیمتون کاری ندارم ، خودت رو میگم

یه لحظه گرفتگی های رگای مغزم رو حس کردم  . این لعنتی فکر کرده میخوام از خونه فاکیش چیزی بردارم؟

با لحن تند و صدای نسبتا بلندی گفتم
_ فکر نمیکنید دارین خیلی راحت به یکی تهمت میزنید و متوجه نیستین دارین باعث ناراحتی بقیه میشین؟!
+عاممم ... خب حقیقت تلخه
_ پس فکر کنم باید خودتون به فکر رنگ کردن خونتون باشین !
سمت در رفتم ک صداش رو دوباره شنیدم :

+ تو روانشناسی میگن اگر واقعیت رو بکوبونی تو صورت طرف عصبی میشه و الکی داد و هوار میکنه و اخرش موقعیت رو ترک میکنه

با قدمای تند به سمتش رفتم و تو یک قدمیش ایستادم
از نزدیک بوی عطر تلخش به مشامم خورد
عطرشم مثل اخلاقشه !
با دندون قروچه ای گفتم : _ ببینم تو پارانوئیدی چیزی  هستی  ؟ نکنه مشکل روانی داری؟ چرا باید از ادمی مثل تو دزدی کنم ؟
+پس اعتراف میکنی دزدی

دستم رو توی موهام بردم و چنگی بهشون زدم فکر کنم امروز قراره اولین جرمم رو انجام بدم !

_  چرا همچین فکری میکنی ؟ تهمت زدن تو خونته ؟ تحت تاثیر سریالا و فیلمای آبکیت قرار گرفتی؟  نکنه فکر کردی اینم فیلمه و تو  نقش اصلی فیلمی؟

+ دقیقا به همون دلیلی ک گوشی من تو جیبته !:)

چی ؟ گوشیش تو جیب من ؟

به سرعت نور دستم رو به سمت جیبم بردم و .. صب کن

این قاب بچه گونه ی صورتی چندش ک قاب گوشی من نبود نه ؟

( فلش بک به لحظه ی ورود به خونه )

+سلام خوش اومدین
- ممنونم
همون لحظه گوشیم زنگ خورد و بعد اینکه جواب دادم همراه نقشه ی خونه گذاشتمش روی میز
بعد ک برداشتمش ...
آه
من گوشی این لعنتی رو اشتباهی برداشته بودم
خدای من گرفتاری بدتر از این نبود ؟!

با لحن ناله گونه ای گفتم : _ این ..این اشتباه شده .. من ندیدم ک گوشی شماس معذرت میخوام

+میدونم !
خواستم مزه بریزم   و از این حالت جدی گونه و خشک درت  بیارم 
و بعد ادامو در اورد : + بله اقای پارک . خیر اقای پارک . سلام اقای پارک
بعد خندید
بلند
دلش رو گرفته بود و انقدر خندیده بود ک نفس نفس میزد ...

کیوت)))

چرا نمیتونم فکش رو بیارم پایین ؟! ... لبخند عمیقی زدم و همونطور ک داشت با لبخند نگاهم میکرد توی چشماش خیره شدم ..

اوه خدای من

این پسر ...
دیوونه س و داره منم دیوونه میکنه  !

" زمان حال "

_ اون روز اولین دیدارمون بود ! . . .

EvanescenceOnde as histórias ganham vida. Descobre agora