_مامان گفته بودم ک نمیام حالا شام هم درست کردی ؟ فقط الکی خودت رو خسته میکنی
+ جونگکوک چرا حرف الکی میزنی ، نگرانتم پسرم ، میدونی چند وقته ک خیلی اینجا نیومده بودین ؟
منم ب هیونا زنگ زدم گفتم برای شام بیاد اینجادستی به صورتش کشید و با صدای خسته ای گفت
_ میدونی ک این مدت خیلی درگیرم مامان ، سیسمونیِ بچه ؛ تحمل کردن بهانه گیریا و ویارِ هیونا و از یه طرف شرکت و پروژه ها ، ولی خوب میشم باشه؟+ همش بخاطر اون پسره ی حروم زادس نه؟ ب_..بینم نکنه هنوز دوسش...
با صدای شکستن چیزی و فریاد جونگ کوک حرفش رو خورد
_چرا نمیخواین تمومش کنین هااا؟ تا کی میخواین اون و خاطراتش رو بکوبونید تو صورتم؟ خودتون میدونید ک هیچ حسی جز تنفر بهش ندارم چرا میخواید همش حرفش رو پیش بکشید؟صداش رو پایین اورد و گفت : _ هزار بار بهتون گفتم من یه مُرده ی متحرکم ، با هربار اوردن اسم و یادش خنجر فرو نکنید تو قلبم تا یادم بیاد چه بلایی ب سر خودم و خانوادم اومد ...
جونگ کوک قدماشو ب سمت هیونا ک با ترس ب اتفاقات اشپزخونه نگاه میکرد و اشک میریخت برداشت و اروم زمزمه کرد : _ بیا بریم خونه هیونا ، اشتباه کردی اومدی اینجا
+ حداقل یکم غذا ببرید ، زنِ حاملس بوی غذا بهش خورده
_ همین غذای کوفتی ای ک بوش بهش خورده رو واسش میخرم ، تو ماشین منتظرم هیونا زود بیا پایین***
+چرا اینطوری با مامانت حرف زدی جونگکوک ، خیلی ترسیده بود
_ خودش باید بدونه نباید حرفی از ممنوعه ها بزنه+ من گشنمه
_ میریم رستوران یه چیزی میخوریم باشه عزیزم؟هیونا باشه ای اروم گفت و سرش رو به صندلی ماشین تکیه داد ...
YOU ARE READING
Evanescence
Romanceاین داستان خیلی غمگینه و ممکنه اونجوری ک بقیه میخوان پیش نره پس اگر روحیه ی حساسی دارین بگذرید از این ... Cupel : kookmin ژانر : انگست ، تراژدی ، رمانتیک ، اسمات ، روانشناختی