14

61 24 0
                                    

وقتی حوله پیچ از حموم بیرون اومدم اولین کارم نشستن روی کاناپه روبروی سهون بود. ساعدش گذاشته بود و روی چشم هاش. فکر نمی کردم حمومم اونقدر طولانی بوده باشه که سهون خوابش ببره.

-بیداری؟

-هومم

حدسم درست بود. دلم میخواست تا لحظه ای که خشک میشم توی اون حوله گرم و نرم بمونم و بیرون نیام.

-می خوای روی کاناپه بخوابی؟

-قطعا نه!

دستش برداشت و صاف نشست. نیم نگاهی بهم انداخت:

-دیگه بوی خوبی نمی دی

پوزخندی زدم و پام روی پام انداختم.

-بوی خوب از نظر تو بوی خون و عرقه؟ بوی گل میدم الان!

سهون چیزی نگفت و من دلم سکوت نمی خواست.

-کسی بهت زنگ نزده؟

ابرویی بالا انداخت:

-برای چی؟

-مگه نمی خواستی امشب معامله کنی؟

از جاش بلند شد و سمت اتاق خوابم رفت. هول هولکی از جا بلند شم و پشت سرش راه افتادم.

-خیلی احمقی لوهان. فعلا ترجیح میدم بگیرم بخوابم تا به حرف های مزخرفت فکر کنم.

-هی! تو حق نداری پیشم بخوابی. همین الان حموم بودم.

سهون چشم هاش چرخوند و خودش روی تخت انداخت.

-به جای غر زدن چراغ خاموش کن و بیا پیشم.

مردد توی چهارچوب در ایستادم و دو دستی بند حولم گرفتم. یه نگاهم به سهون بود که برام چشم و ابرو می اومد و یه نگاهم به تخت و حواسم کاملا پرت افکارم.

-اومدی؟

جهنم الضرر!

چراغ خاموش کردم و روی تخت رفتم. ملحفه سرد بود برای همین تا جایی که ممکن بود دست و پاهام توی حوله گرم و نم دارم جمع کردم.

-خوبه

با یه لبخند گنده روی صورتش سمتم چرخید و دست هاش دورم حلقه کرد.

***

بیشتر شبیه منطقه تجمع کلاهبردار ها بود تا املاکی! تابلو نئون بیرون کج شده بود و بوی فاضلاب داشت هوش از سرم می برد. با این حال کل نوچه های سهون اونجا بودن و هیچ رهگذری جرئت رد شدن نمی کرد. توی این مواقع ترجیح میدادم توی لیولند بمونم تا بیام پایین شهر سئول.

سهون روبروی یه مرد کلاهبردار نشسته بود. البته از نظر من کلاهبردار بود. چون کت مشکی پوشیده بود، تتو داشت و تیکه و کنایه های عهد بوقی استفاده می کرد. تازه با هر حرف سهون هم می خندید. اگر این ادم کلاهبردار نیست پس چیه؟

BELONGWhere stories live. Discover now